نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

اندر نکوهش مزایا محوری

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۶ ب.ظ

تا همین سه ماه پیش، اگه می خواستم به هدفی برسم بیشتر به خاطر مزایای جانبی ِ من درآوردی بود که در کشورهای جهان سومی، چون ایران، تعریف شده است. اجازه دهید مثالی بزنم:

فرض کنید می خواهید مقاله ای بنویسید. هدف از نوشتن هر مقاله ای، انتقال آخرین دست آورد های حوزه ی علمی بین محققان این حوزه در سراسر دنیاست. اما در ایران مقاله نویسی به خاطر اهداف دیگری نیز صورت می گیرد:

1 - طولانی کردن - و نه پربار کردن - رزومه ی تحصیلی

2 - دریافت admission از دانشگاه های اروپا و آمریکا (همان apply کردن)

3 - پیچاندن دوره ی سربازی با کسب امتیاز استعداد برتر (که این امتیاز توسط همین مقاله نوشتن بدست می آید)

و چندی پیش مورد بسیار دور از انتظاری را دیدم:

4 - چشم و هم چشمی با یکی دیگر از دانشجویان، سر اینکه تا انتهای فلان سال کدام یک بیشترین مقاله را خواهیم داد

می توان به لیست فوق موارد دیگری را نیز اضافه کرد.

اگر کمی دقت کنیم، همه ی موارد فوق، مزایایی است که از نوشتن مقاله حاصل می شود؛ اما چه بلایی بر سر جامعه ی تحصیلی ما آمده که از اهداف فقط مزایای آن را می جویند؟! جواب این سوال ساده است: دگرگونی ارزش ها.

در حال توضیح این مطالب به دوستم بودم که برگشت گفت: "حتی اگه این طرز تفکرت صحیح باشه باز نمیتونی چیزی رو تغییر بدی! تو توی یک سیستم غلط قرار گرفتی و تنها راه عدم آسیب پذیری از این سیستم اینه که تو هم غلط کار کنی!" (منظورش این بود که تو هم وقتی می خوای مقاله بنویسی، اول از همه چیز باید مزایای اون رو جویا بشی) اوه! خدای من! چی دارم می شنوم. البته دوستم تا حدودی درست می گفت؛ طبق نظریه ی بازی ها، یک دست صدا نداره.

اما همون یک نفر میتونه خیلی ریشه ای تر کار کنه!. درسته من به تنهایی نمی تونم کاری بکنم اما می تونم چند نفر رو در راهی که میرم، با خودم هم رای کنم.

چرا ما قدرت خودمون رو دست کم می گیریم؟


 


و همش راهی رو میریم که واسمون نشون میدن،

 و راهی رو خودمون نمی سازیم؟

به عنوان یک درد دل: جایی که باید راه رو بهمون نشون بدن، کسی نیس که کمکمون کنه و جایی که باید دستمون رو ول کنن، تا خودمون تصمیم بگیریم، همه می خوان کمک کنن.

۹۳/۰۲/۲۴

نظرات  (۹)

گاهی آدم حرفی برای گفتن نداره !
اسکریپت لایک و دیسلایک باید باشه
حالا چون نیست یه کمی حرف میزنیم
جای تعجب برای من اینجا بیشتر میشه که از آدمایی که توقع ندارم همچین چیزایی بشنوم هم ، میشنوم.
یکی از همکارام ( در یکی از محل های کاری این روزهای من)که برخی نوشته های شما شامل حالش میشه و در حال حاضر دانشجوی دانشگاه تهران، با من بحث میکرد. (از اونجایی که همیشه طوری رفتار کردم که اطرافیانم با من راحت باشن و حرفی که دارند رو بگن ) خیلی راحت ، ایستادن روبه روم و گفتند من یکی از کسانی بودم و هستم که مخالف بودن شما در محل کارم. چون شما کارشناسی رو در دانشگاه پیام نور خوندی.شما صلاحیت بودن در اینجا برای راهنمایی دانش آموزان ، به خصوص دانش آموزان کنکوری رو نداری.
من با اوضاع پیچیده دانشگاه پیام نور که شرایط خاص خودش رو داره ، یک سال هست که کارشناسیمو گرفتم و پیگیر انجام کارهای دیگه م. اما این دوستمون در سال جاری هم همچنان دانشجوی کارشناسیه!!!
یکی از حرفهایی هم که همیشه در مقابل صحبت های من در خصوص تغییر و ایجاد شرایط بهتر میزنه _ و اینکه ما از اول باید ازخودمون شروع کنیم ، نه اینکه منتظر باشیم تغییر در جای دیگه ای شروع بشه و ما هم دنباله رو باشیم _ اینه که یه دست صدا نداره ، شما نمیتونی کاری جلو ببری.
ناراحتم از اینکه ، خودش هم حرف های خوب میزنه ، اما مثل بقییه فکر میکنه !
شما هم از معدود شریفی هایی هستی که متفاوت فکر میکنی، امیدوارم موفق باشی

پاسخ:
پاسخ:
وای! چطور بعضیا دلشون میاد این طوری بقیه رو خطاب قرار بدن؟! صلاحیت رو چه کسایی تعریف می کنن؟ باید دید دانش آموزان وقتی ایشون رو ترک می کنن حس و حال بهتری دارن یا وقتی شما رو؟
محمدرضا چند وقت پیش یه حرفی گفت که خیلی بهم تلنگر زد که مضمونش اینطوری بود: "همه ی ما خواهان تغییر و اصلاح هستیم به شرطه اینکه از جایی که ما وایستادیم شروع نشه!"
شاید متفاوت فکر می کنم، اما وقتی پای عمل می رسه همه چیز سخت میشه! همش میگی نکنه اشتباه میکنی؟!
تنهابرو!
ولی به یادداشته باش دراین راه کسانی خواهند بودکه تلاش هایت راتحقیر می کنند.
کسانی خواهندبودکه ناامیدت می کنند
کسانی خواهندبودکه به ارزشهایت می خندند!
کسانی خواهند بود که تورا نخواهند فهمید
ولی اگر به هدفت ایمان داری، تنها برو!
به قول محمدرضا شعبانعلی: من راه خودم رو میرم! اگه درست بود یه چندتایی هم دوست با خودم همراه می کنم!اگه هم نه که باز من بر سر عقیده م هستم و تنهایی ادامه میدم ...
موفق باشی ;)

پاسخ:
پاسخ:
خیلی سخته، باید احتیاط کرد که این همه "انتقاد ها از وضع موجود" ما رو تبدیل نکنه به آدمی که دیگه نسبت به این شرایط ناسالم "حساسیتی" نداره.
ولی میشه!
ممنون.
راست میگین.این گفتگوی درونی همیشه هست .اینکه نکنه منم اشتباه میکنم!
اما یه چیزی در وجود انسان هست به اسم قلب که هیچ وقت اشتباه نمیکنه .
به قول رضا امیر خانی
من به تصمیم اول احترام میگذارم ، چرا که با تمام جان گرفته میشود .اما تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس...
چند تا جمله در نوشته قبلی باید می بود ، که نیست. نوشته م رو که خوندم حس کردم چقدر نارسا حرف زدم انگار فرض رو بر این گذاشتم که شما بودید و دیدید و میدونید!
نمونه ش اینکه : من و همکارم ورودی یک سال هستیم و با هم وارد دانشگاه شدیم ، اما ایشون همچنان در حال تحصیل هستند

پاسخ:
پاسخ:
جمله ی زیبایی بود از رضا امیر خانی. اما یه ISTJ میتونه به ندای قلبش گوش کنه؟!
عجب درد و دلی ...داغ دلمان تازه شد...

پاسخ:
پاسخ:
باید ترمیم کرد، جای دردی که بر دل نشسته ...
ســــــــــلام،خوبی؟

"""" جایی که باید راه رو بهمون نشون بدن، کسی نیس که کمکمون کنه و جایی که باید دستمون رو ول کنن، تا خودمون تصمیم بگیریم، همه می خوان کمک کنن."""""

آقا این جمله رو من واقعا الان درگیرش هستم


پاسخ:
پاسخ:
سلام! خدارو شکر. تو چطوری وحید جان؟

همه ی ما درگیرش هستیم، همه ی دهه شصتی ها!
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۶ یک عدد خانم مهندس پاشکسته!
دلم واسه حال و هوای وبلاگت تنگ شده بود...این چند وقت درگیر یه مراسم وپای شکسته ی بعدش بودم....
مزایای من درآوردی...خیلی اسم مناسبی روش گذاشتی!!!
والا ما دهه هفتادی ها هم درگیر همین چیزاییم واین درد ودل ما هم هست...
کمی با دوستت موافقم...چون اینو تجربه کردم...
بهترین راه اینه که در خفا راه خودت رو بری وتا وقتی از طرفت مطمئن نشدی ایده هاتو باهاش درمیون نذاری چون نه تنها کمکت نمیکنه بلکه ممکنه چوب هم لای چرخت بذاره...

پاسخ:
پاسخ:
سلام خانوم مهندس! ما هم دلتنگ شما بودیم. اصلا ازون وقتی که رفتی اتفاق عجیبی افتاد: تعدادی از کامنت هات پاک شدن (به صورت غیر منتظره)
چه مراسمی؟
چه اتفاقی واسه پاتون افتاده؟ بلا بدور.
قبول دارم که این مسائل واسه شما هم هست اما واقعا دهه ی شصتی ها زندگیشون شده تراژدی، مخصوصا پسرا.
باشه. ببینیم چی میشه.
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۵ یک عدد خانم مهندس
آره دیدم کامنت هام پاک شدن!!اینم از شانس منه...
عروسی دختر عموم بود که آخرشب به طرز مسخره ای پام رفت توی جوب آب و ترک برداشت و توی گچه....!!
فعلا خونه نشین شدم...
یعنی این چند وقته به شانسم واقعا ایمان آوردم اون از نمایشگاه کتاب که یه دونه از کتاب هایی که میخواستمو گیر نیاوردم اینم از این اتفاقات...
مشکلات شما دهه شصتی ها رو قبول دارم.اما تفاوتی که توی مشکلات ما وشما هست توی منشا مشکله.مشکلات شماها بیشتر به خاطر بی تدبیری جامعه است ومشکلات ما هفتادی ها هم اکثرا از خودمونه...خداییش به خیلی از خصوصیات شما شصتی ها غبطه میخورم که یه ذرشم تو وجود اکثر هفتادی ها نیست...

پاسخ:
پاسخ:
این فقط یه اتفاق بود و نمیشه پای شانس گذاشت. بیشتر فکرم به این میره که از بس خوش گذشته براتون کمی بی احتیاطی کردی! به هر حال آرزو می کنم سلامتیت رو خیلی زود بازیابی و از خونه نشینی ت نهایت استفاده را ببری.
سلام

ممنون،منم خوبم.

این حرف "یک عدد خانم مهندس" چقد زیباست.

++++مشکلات شماها بیشتر به خاطر بی تدبیری جامعه است ومشکلات ما هفتادی ها هم اکثرا از خودمونه+++++

زیاد با واژه نسل سوخته برای خودمون موافق نیستم ولی زیاد هم همه چی گل و بلبل نیست ولی من راضی ام(خدا هم از من راضی باشه)

من کاری رو خودم شروعش کردم و بنا نهادم رو به صورت مخفیانه شروع کردم و الان که همه میدونن با فشارهای زیادی از حرف های مایوس کننده دارم ادامه میدم

پاسخ:
پاسخ:

یک عدد خانم مهندس پاشکسته!

من هم از موقعیت فعلی خودم راضی هستم اما به فردایی خیلی بهتر می نگرم.


اگه راهت درسته، پس ادامه بده!
سلام

همین اینکه بفهمی راحت درسته سخته

پاسخ:
پاسخ:
آره، مخصوصا اینکه اولین بازخورد های منفی باعث شن از ادامه دادن منصرف شی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی