نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

جنگیدن!

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۲ ب.ظ

سفر زندگی حسابی ما رو پوکوند!


مغز نوشت:

وقتی لغتِ "جنگ" پرده ی گوشتان را به ارتعاش در می آورد، تصویری که لحظه ای بعد در ذهن تان پدیدار می شود چیست؟

هشت سال دفاع مقدس؟ جنگ های جهانی؟ یا رویارویی دولت عراق با داعش؟

یا جنگیدن برای پیدا کردن هویت؟ جنگیدن برای یافتن بهترین آیین؟ برای یافتن استوارترین راه ها؟

 

برای زندگی باید جنگید، جنگ مقدس! برای حفظ توانایی جنگیدن نیز زندگی باید کرد.


دل نوشت:

به خدا زندگی کردن خیلی سخت شده. خیلی سخت میشه روی خط تعادل، که نازک تر از تارموی هسته ی خرماست، حرکت کرد. هر چی الان به نفعته، هر چی که الان داری ازش اطلاعات میگیری، یه روزی به زمینت میزنه اگه هوشیار نباشی.


۹۳/۰۴/۱۶

نظرات  (۵)

خیلی دوست دارم  که عمیق تر و بیشتر درخصوص آرکی تایپ های معصوم و یتیم و جنگجو بدونم .فکر میکنم مربوط به بیداری قهرمان درون باشن.
راستی، من هنوز موفق به گرفتن کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم ، نشدم .گویا مرکز کارآفرینی فقط برای دانشجویان شریف رو میکنن که این کتاب موجود هست !!!
پاسخ:
آرکی تایپ هایی که گفتین برای دوره ی بعدی سفر زندگی هستن! (تو دوره مقدماتی فقط ازونا بو می کشیم!)
در مورد کتاب هم اگه کمکی باشه در خدمتم. راستش اونجا که رفته بودم چندین جلد از کتاب مورد نظرتون رو روی هم چیده بودن!! فک کنم برا نمایشه.
۲۰ تیر ۹۳ ، ۰۴:۵۲ یک عدد خانم مهندس
بدتر از اون درگیری آدم باخودشه.این که بعد از چند سال بفهمی فلان عقیدت درست نبوده یا فلان آدمی که همیشه الگوت بوده حالا تو زرد از آب در اومده........
خخخخخخخیلی حس بدیه...
پاسخ:
واقعا بده؟ این که متوجه بشیم فلان عقیده مون درست نبوده – حتی بعد از چند سال – این مزیت رو داره که باعث میشه فلان عقیده مون تصحیح بشه و چی بهتر و سالم تر از این!

پدربزرگم می گفت چند نفر رو الگوی خودت قرار نده: ... (نمیتونم بگم کیا!)

اما نظرِ خودم اینه که هیچ کسی نمیتونه الگوی ما باشه! هیشکی!

۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۰ یک عدد خانم مهندس
نه بد نیست که متوجه اشتباهاتمون بشیم..اما قبول کن که اولش هضمش سخته...شاید تاحالا برات پیش نیومده باشه...
چه پدر بزرگ باحالی....نظرات منشوری میداده...!!!
با نظرت موافقم.دیگه مثل قبل روی آدما حساب باز نمیکنم چون به این باور رسیدم که همه آدمیم و ممکن الخطا.فقط ما میتونیم از آدما چیزای خوبی رو که دارن یاد بگیریم
پاسخ:
اومــــــــده! خیلی هم پیش اومده. این همون بحث unlearn کردن یادگیری های گذشته است: اینکه اطلاعاتی رو یاد گرفتیم بدون اینکه در یادگیری شون بجنگیم (بیشتر به ما تزریق شدن) برای قرار گرفتن تو مسیر صحیح لازمه که این اطلاعات، یادگیری زدایی بشن! (unlearn)

آره! خدا رحمتش کنه.

علاوه بر نکته ای که گفتی من اعتقاد دارم هر کدوم از ما باید راه مخصوص خودش رو بسازه و بره. این که من تماما (در تمام طول زندگی) خودم رو توی راهی قرار بدم که یکی قبلا از اون راه رفته از دست دادن حق انتخابه منه در ایجاد یک زندگی منحصر به فرد.

چه تلخه آدم تکرار ِگذشته ی یکی دیگه باشه.  
سلام زندگی به کام 
به نظر من، جنگ یعنی یه مبارزه واقعی برای رسیدن به هدف.
حالا این هدف میتون. نجات کشورت از دست دشمنِ جلوی روت باشه که میخواد مردم کشورتو به خاک سیاه بِکِشونه، یا مبارزه با وجود خودت، برای رسیدن به چیزایی که برای آینده ت آرزو داری.


بزرگی میگه: انسان دوبار میمیره.یه بار وقتی میمیره واز این دنیا میره،و با. دیگه وقتیه که فراموش میشه.فراموشی دومین کفن مردگان ه.
به نظر من-و فیلمنامه نویس همچون سرو- مرگ سخت تری هم وجود داره. و اون اینه که باور هایی که روزی به خاطرش جنگیدی، تو دل ت بمیره.

بگذریم!  برای مردم غزه دعا کنین...خیلی...

پاسخ:
سلام.

حالا اگه این جنگ یه توهم باشه و جنگی که میکنی جنگ تو نباشه و خیلی الکی تو این جنگ قرار گرفته باشی چی؟

مثلا فرض کن هدف هایی که تو ذهنته یکی دیگه واست تعیین کرده! و تو در موردشون هیچ جنگی نکردی!

این وبلاگ یه قانون داره: کامنت نامربوط به محتوای پست نذارین! کامنت نامربوط حذف میشه.

الان من نفهمیدم حرف این بزرگه چه ربطی به پست داشت؟
قانون خوبیه.
من که نمیدونم شما چی میخونی، ولی فرض کن هوا-فضا برای پیشرفت کشورت تو صنایع فضایی، پزشکی برای نجات جون مردم، یا وکالت برای ثمر دادن حق-میدونم قلمبه سلمبه حرف میزنم،  دست خودم نیست شاید چون از بچگی خودمو تو کتاب غرق کردم، چون خیلی. هم سن و سالام با من نمیگشتن چون حاضر نبودم به خاطر اونا رو اعتقاداتم پا بذارم-بگذریم،با هدفایی که گفتم رفتی دنبال یکی از این رشته ها. بعد چند سال تلاش،  وایسادن مقابل خواسته هات، به قول خودم جنگ با منِ تنبلِ خود خواهِ درونم، رسیدی به یه مقام بالا حالا یه پزشک حاذقی که به جای نجات جون آدمی که رو تخت بیمارستان افتاده، از ترس اینکه پول عمل شو نداشته باشه با یه نگاه خریدارانه ازش میگذری.فقط به خاطر پول. این یعنی یه روز براش جنگیدی، بعدِ یه عمر، اون هدف، دیگه وجود نداره.
من تازه رفتم تو دهه سوم زندگی م-20تا30سال،دقیقش مهم نیست! - ولی به نظر م بدترین شکست تو جنگ زندگی همینه.

اما جواب سوال اول؛ اگه کسی بخواد هدف برای زندگی م تعیین کنه، باید با یه سیاست خاصی این کار رو انجام بده که من متوجه نشم، اونی که من تلاش میکنم به عنوان هدف زندگی خودم بهش برسم هدف یکی دیگه ست. خب در این صورت تا متوجه نشم شست و شوی مغزی بوده، کاری از دستم بر نمیاد.
فکر کنم جواب سوال ت رو داده باشم. مگه اینکه درست متوجه نشده باشم! 
در هرصورت شرمنده اگه زیادی فضای بلاگ تو اشغال کردم و وقتتون هدر رفت...:)
زندگی به کام...
پاسخ:
گردآفرید جان! کامنت هایی که میذاری خیلی بی ربط به موضوعه. میشه کل نوشته ی فوق رو در یک جمله ی کوتاه خلاصه کرد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی