وقتی که ناگزیر به ترک کردن می شوم ...
همیشه به تاریخ علاقهی زیادی نشون میدادم. خوندن و تجسم کردن سرنوشت مردمان گذشته همیشه برام جذاب بوده. اینکه خودم رو بذارم جای بزرگ قوم یا قبیله و جای اون تصمیم بگیرم.
چند وقتیه علاقهی عجیبی به عکسهای دستهجمعی پیدا کردم؛ عکسهایی که افراد مختلف توش حضور دارن و واکنشهای مختلفی رو نسبت به اتفاقات یا رخدادهای پیرامون خودشون نشون میدن.
علاقه به عکسهای دستهجمعی همون علاقه به تاریخه، از نوع تصویریش.
تازگیها از بین 5 حسی که خدا بهم داده، حس لامسه رو به ثبت خاطرات ذهنی بیشتر ترجیح میدم. چقدر غافل بودم ازش. لمس میکنم اما سیر نمیشم. حتی اگه لمس کردنه شکافهای صندلی باشه یا هر چیز پیش پا افتاده ی دیگه. گاها حسرت میخورم از اینکه نمیتونم بعضی چیزای دیگه رو لمس کنم ... ناگزیری به دل کندن، وقتی نمیتونی لمس کنی یا از لمس کردن سیر نمیشی. وقتی نمیتونی ببینی یا سیر نمیشی از دیدن ... این روزا عجیب در حال ترک کردنم.
ممنون که حس لامسه رو یادآوری کردین...