نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

اعتراف می‌کنم

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

نهار امروز به رسم هفته‌های گذشته رفتیم پیتزا سعید و اونقدر خوردیم که نزدیک بود بترکیم. من چیزبرگر سفارش دادم و واقعاً دستشون درد نکنه چون چیزبرگر رو به معنای واقعی کلمه پیاده کرده بودند؛ تا اونجایی که رفیقم گفت: "آدم احساس میکنه نون پنیر می‌خوره!" اما می‌خوام در مورد مسئله‌ی مهم‌تری صحبت کنم:

+ اعتراف می‌کنم تا همین دو ماه پیش دقت نکرده بودم عبارت چیزبرگر به چه معنی هست. تا این‌که در گفت‌گویی که با خواهرم داشتم، خیلی یهویی کاشف بعمل آوردم که چیز همون چیزیه که خارجی‌ها بهش می‌گن پنیر! و اون‌وقت عبارت چیزبرگر میشه: چیز + برگر! تا قبل از این لحظه‌ی خجسته، ذهنیتی که از چیزبرگر داشتم خیلی ابتدایی و مبتنی بر ذهنیات دوران کودکی بود: 'چون نتونستن اسم مناسبی روی این غذا بذارن (از بس چیز میز قاطیش کردن) بهش میگن چیزبرگر!' البته موقع کشف چنین حقیقتی، خم به ابرو نیاوردم، اما تو دل خودم کلی کیفور شدم.

+ اعتراف می‌کنم تا همین یک سال و نیم پیش که از عملکرد زیپ و جزئیات ساختمانی اون اطلاعی نداشتم (!)، از وجود قابلیتی که باعث میشه زیپ قفل کنه و از باز شدن خودسرانه جلوگیری کنه (چون دستی‌ترمز برای ماشین) کاملاً بی‌خبر بودم! و وقتی فهمیدم بسیار به خالق این مکانیزم آفرین‌ها گفتم!

* اعترافات بالا رو با در نظر گرفتن چهره‌ی باب اسفنجی بخونین.

نظرات  (۳)

منم اعتراف می‌کنم اولین بار که با قابلیت خاموش شدن خودکار صفحه نمایش گوشی هنگام مکالمه آشنا شدم کلی به پیشرفت علم آفرین گفتم:))))
الان که دارم فکر می‌کنم خیلی اعتراف‌های دیگه هم به ذهنم میاد:D
پاسخ:
باز اعتراف‌های شما به روزتره نه مثه ماله من که به صد سال پیش برمی‌گرده :)))
اعترافات مستر ض   :)
من هم اعتراف میکنم از 2 روز پیش در حال نوشتن یه متن برای رویداد 20 تا 30 سالگیم که توی وبلاگم بذارم اما هنوز موفق نشدم !! :(
مرور یه سری از نوشته ها باعث شد متوجه بشم که نوشته های آقای فرضی پور رو از سال 91 در وبلاگ خویش آوند میخوندم .اما فراموشم شده بود!

پاسخ:
:) منتظر پست هستیم سمانه خانوم
اعتراف می کنم از اولین باری که جمله " اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است " رو زیرِ آینه بغل ماشین خوندم تا مدت ها فکر می کردم حدیثه ...!!! :)))
هر چند واقعا واسم سوال شده بود که الان حالا چه وقته حدیث گفتنه تو این شرایط ...؟
یا حتی چرا ننوشتن حدیث از کیه ... :)
اصلا هم خنده نداره چون از ٥ سالگی می تونستم بخونم و ... زود بود بفهمم دنیا چقد بی رحمه ... :)))
پاسخ:
اما من اعترافای بزرگسالی رو بیشتر ترجیح میدم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی