نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

تابستون شروع نشده و من احساس می‌کنم از جهت برق و آب خیلی در مضیقه خواهیم بود.

 

امروز کار بانکی داشتم و نفر 40م تو صف بودم، نیم ساعت وایسادم تا نوبتم بشه، همین که نوبتم شد برق رفت! نیم ساعت منتظر بودم برق بیاد، آخرش رفتم شعبه‌ی دیگه. اونجا برق داشت اما نیم ساعت تو صف بودم تا کارم اوکی شد. بعد که رسیدم خونه دیدم اینجا هم برق نیست، و مجبور شدم صدتا پله رو بالا برم :((

 

+ داداشای ماینِر، لطفا مراعات بقیه رو هم بکنین و لود یکی‌دوتا مزرعه‌ رو بیارید پایین.

 

۱ نظر ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۱۳
ضیاء

این چند روز هوای تبریز یهویی سرد شد. اون شب‌هایی که از سرما سگ‌لرز می‌زدم شوفاژا خاموش بودن. تا اینکه بالاخره هیئت مدیره ساختمون شیر گرمایش رو باز کرد و الان که هوا دوباره برگشته شوفاژا خاموش نمیشن. هرچی شیر ورودی رو محکم میبندم همچنان رد میکنه.

۳ نظر ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۵
ضیاء

اون موقع که خیلی جدی وبلاگ می‌نوشتم، یادمه logician پیام گذاشته بود که: «مطالب وبلاگت مثل قبل پربار نیست. تِمِ سیاه (دارک) گرفته» راست می‌گفت. نمی‌دونم چی شد و کجا اشتباه چرخیدم که این‌جوری شد. قطعا از قصد نبوده! شاید دیگه نتونستم حرف دلم رو واضح و بی‌پرده بگم.
داشتم فکر می‌کردم هدف از این وبلاگ چی بوده؟ قرار بود من اینجا از تاملات و اندیشه‌های خودم صحبت کنم و شاهد به چالش کشیده شدن‌شون باشم، یا فقط جایی باشه واسه ثبت روزهایی که سپری میشه؟

زندگی کردن تو ایران خیلی سطحی شده. دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی که بهت تحمیل میشن ناچارا تو رو به سمت سطحی و گذری زندگی کردن سوق میده. وضع بقیه جاها بهتر از اینجا نیست. خیلی کم هستن آدمایی که بتونن تو زندگی‌شون عمق بگیرن. تنها فرقمون با کشورهای پیشرفته اینه که اونا با خوش‌گذرانی زندگی سطحی‌شون رو جلو می‌برن ما با نگرانی‌هامون 😄

اون‌روز مامان گفت: «من فکر می‌کردم تو یه روزی مخترعی کاشفی چیزی میشی!» خلاصه اینکه بقیه رو هم از خودم ناامید کردم 😕 بعدش فکر کردم کاش اصن اپلای می‌کردم می‌رفتم این حرف رو نمی‌شنیدم! اما من انتخاب کرده بودم که کنار خانواده باشم و نگرانی از این بابت نداشته باشم پس باید این حرف‌های تلخ رو تحمل کنم.
هرچند فرصت زیاده، هنوز فرصت هست واسه مخترع و مکتشف شدن 😉😜

آدم دنبال چیه؟ یکی که درکش کنه. حرفاش رو بشنوه، ازش سوال نپرسه، قضاوتش نکنه، فقط بشنوه. این شنیده شدن و درک شدن خیلی حس خوبی میده.

شاید چون امروز تو موود خیلی چیزها نبودم، نوشتن این جملات فرصت خوبی بوده باشه. 
قطعا فردا روز دیگه‌ای هست.

۶ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۱۸
ضیاء

مسعود از بچه‌های تعمیرات ماشینری پالایشگاهه و از نظر اخلاقی و کاری واقعا پسر موجه و خوبیه.
شاید اهل مطالعه و جزء روشنفکرا نباشه اما آدم درست و سالمیه.
امروز که باهاش صحبت می‌کردم، از بدی شرایط و خراب بودن سیستم اداره‌ی پالایشگاه، و در نگاه کلان، مملکت، گله می‌کرد. یه چیزی از لابلای حرفای امروزش هنوز تو گوشم سنگینی می‌کنه. می‌گفت با این وضع نمی‌دونم داریم کجا میریم و چی در انتظارمونه؟
و این حرفش من رو نگران‌تر کرده.

 

حرفی با خودم: تو چند وقت گذشته همه‌ی تلاشتو کردی روی چیزهایی تمرکز کنی که روشون کنترل داری و تا اندازه خیلی زیادی موفق بودی. پیشرفت‌هایی داشتی تو حوزه‌هایی که واست مهم بودن. و کلی برنامه‌ی مختلف واسه آینده ریختی. الان مهم‌ترین کاری که باید انجام بدی حفظ همین رونده.

۲ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۰
ضیاء

همه‌ی ما انتظاراتی از زندگی، خود، اهداف، آدمای اطرافمون، جامعه و ... داریم. وقتی هریک از این انتظارها مطابق با خواسته‌مون جلو نمیره احساس کلافگی بهمون دست میده. تو این لحظه حس می‌کنیم چیزی از داخل می‌جوشه و غُل‌غُل کنان می‌خواد بزنه بیرون. که جلو بریم، که به خواسته‌هامون برسیم، به رویاهایی که شب و روز بهشون فکر می‌کنیم نزدیک‌تر بشیم. اما این احساس نه تنها کمکی نمی‌کنه بلکه به بیشتر شدن کلافگی، کوته‌نگری و گرفتن تصمیم‌‌های اشتباه دامن میزنه.

ماها نسبت به اجدادمون بیشتر با این بی‌صبری درگیر هستیم. چند صد سال قبل سرعت زندگی بشر به گونه‌ای پایین بوده که اگه تو این لحظه سوار ماشین زمان بشیم و به اون دوران سفر کنیم، خیلی زود افسرده میشیم. اما الان سال 2020 هستیم و اینترنت همه‌چیز رو تغییر داده. زندگی تو عصری که خرید‌ها از لحظه‌ای که اراده می‌کنیم تا تحویل به صورت آنلاین و بی‌دردسر زیر 24 ساعت انجام میشن، اتفاق‌های خیلی زیادی که تو تایملاین سوشال‌‌هامون آپدیت میشن، هر فیلمی که دلمون بخواد رو میتونیم دانلود کنیم یا آنلاین ببینیمش و .... باعث شده بیشتر از قبل به فوری‌ و آنی شدن چیزهایی که می‌خوایم وابسته‌تر بشیم!

از طرف دیگه سایت‌های خبری مدام ما رو با خبرهایی مثل «ده میلیاردر برتر زیر 30 سال» یا «کایلی جنر چطور اولین میلیاردر زیر 20 سال شد» بمباران میکنن. نتیجه این میشه که ما از زندگی «موفقیت نامحدود در 20 روز» می‌خوایم.  400 درصد سود در عرض دو ماه از بازار بورس می‌خوایم. شرایط کاری تووپ در اولین تجربه‌ی کاری، روابط اجتماعی عالی و خیلی چیزهای دیگه‌ می‌خوایم. اگه استثناهایی مثل کایلی جنر رو بذاریم کنار، نظام پاداش دادن زندگی تغییری نکرده. افرادی در نهایت طعم رضایت رو می‌چشن و به خواسته‌هاشون میرسن که نگاه بلند مدت به تلاش‌هاشون داشته باشن. 

 

۲ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۰
ضیاء

یه آدم چقدر میتونه تغییر کنه؟ چقدر میتونه این در و اون در بزنه؟ چیزهای مختلف رو امتحان کنه؟ عقایدش رو چکش‌کاری کنه؟ 

اگه بخوایم دقیق‌تر صحبت کنیم لازمه تو بستر زمان ببینیم: «یه آدم در طول یک سال چقدر میتونه تغییر کنه؟»

 

بعد از یک سال و دو ماه خواستم چیزی بنویسم. تو این مدت چیزهای زیادی واسه همه‌ی ما گذشته. نمی‌خوام یکی‌یکی مرورشون کنم. میشه مصیبت‌نامه. میدونم. بس به خلاصه بسنده میکنم.

 

محیط کار اون‌طوری که فکر میکردم نبود. یعنی نیست. ناامید کننده‌ست. تو جاهایی که تا الان کار کردم اینجا بدترینشه. سطح فکرهای پایین اذیت کننده‌ست. جیب‌های تا خرخره پر با کله‌هایی خالی و درگیر!

از اونجایی‌که آدمی نیستم با پایین‌تر-از-معمولی‌-بودن یا روند-نزولی-زندگی کنار بیام، سعی کردم تو این مدت فارکس یاد بگیرم. و تا اندازه‌ی زیادی هم موفق شدم. الان به فارکس دید بلند مدت دارم و به عنوان شغل اصلی زندگی آینده‌م نگاه می‌کنم.

 

کرونا باعث شده که خیلی از دوستام رو نبینم. حسابی دلتنگشونم. می‌خوام تو یه فرصت مناسب سری به تهران بزنم و باهم کافه‌ای قرار بذاریم و گپ بزنیم.

 

+ دوست همراهم logician دو بار تو این مدت یادی از اینجا کرده و عیدهای فطر و نوروز رو تبریک گفته :)

 

+ در پست بعدی میخوام در مورد «صبر داشتن» بنویسم. 

۲ نظر ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۰
ضیاء

عیدتون مبارک

ایشالا سال جدید براتون پر از موفقیت‌های بزرگ به همراه دلی شاد و سلامتی باشه. خوب بمونین :)


خب از 18 اسفند به واحدا تقسیم شدیم. 24 نفر به واحد یوتیلیتی اختصاص داده شدن. یوتیلیتی سه واحد بزرگ داره: برق و بخار، آب صنعتی، بازیافت آب.

من و ۷ نفر دیگه از بچه‌ها برق و بخار افتادیم. وظیفه‌ی اصلی این واحد تامین برق کل پالایشگاهه.


همونطور که قبلا گفته بودم کار ما به صورت شیفتی هست. شیفت‌های 12 ساعته. کار شیفتی باعث شده کم کم به مرحله‌ی رد دادگی برسم :)) البته جای تعجب نیست و همکارا میگن که باعث افسردگی هم میشه.

ساعت‌کاری شیفت شب از ۷ عصر شروع میشه. تا ساعت ۸ یه چایی مختصر به همراه شیرینی و ... می‌خوریم. مثلا دیشب به چایی زنجبیل زدیم و حسابی شارپ شدیم 😅. چایی خوردن هم این‌طوریه که همه دور میز بزرگ می‌‌شینیم و میگیم و سعی می‌کنیم بخندیم تا بر اثرات افسردگی احتمالی غلبه کنیم 🤣 بعد از چایی هرکسی میره سمت قسمت خودش

این روزا به اندازه‌ای خسته شدم که خودم انتظار نداشتم. بیشتر کاری که انجام دادم شناختن محیط، فرایندها، کارهای روتین روزانه و لاین‌آپ کردن بوده.

لاین‌آپ کردن یعنی این‌که بیفتی دنبال یه لوله‌ تا ببینی از کجا اومده و به کجا میره :))

همچنین همکارای بسیار خوب و گل و بلبلی دارم و خدارا بابت این موضوع بسیار شاکرم.

۴ نظر ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۲۷
ضیاء

از زندگی فهمیدم که «عجله نکن، کسی/چیزی منتظرت نیست. با آرامش کامل بذار زندگی جلو بره»

۵ نظر ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۱:۰۵
ضیاء

کارکرد ذهن خیلی عجیبه. مثلا صبح که آلارم گوشی رو می‌شنوه و از خواب بلند میشه:

- چرا آلارم گذاشته بودم؟

+ اهان چون باید برم سرکار.

- اما چرا این‌قدر زود؟

+ چون ممکنه به سرویس نرسم.

- اه لعنتی. اگه میشد یه ربع دیگه بخوابم عالی میشد.

+ پاشو یه آبی بزن به صورتت، خوابت می‌پره.

پنج دقیقه بعد که خواب به کل از سرش پریده، فکر و خیالات روزای گذشته تو ذهن به صورت رَندوم و زنجیره‌ای فراخوانی میشن:

[یک دوست در پالایشگاه:] تو اون سمینار که دکتر شاهیده‌پور که اومده بود گفت ... ← دکتر شاهیده‌پور استاد ایلینویزه ... ← تو کنفرانس مهندسی شریف هم اومد سخنرانی ... ← تو اون کنفرانس دوست‌دختر حمیدرضا جایزه بهترین ارایه رو گرفت ... ← اسمش پ. ث. بود ... ← الان کجاست؟ ... -» [لینکدین رو باز می‌کنه و دنبالش می‌گرده] ... ← سال اخر دکتراس تو یکی از دانشگاهای ایرلند! حمیدرضا هم تو آمریکا ... ← انگار دیروز بود که باهم صحبت می‌کردین. اما الان همه دوستان رفتن خارج ... ← یه تصمیم اشتباه گرفتی و موندی ایران، اونا الان حسابی دارن خوش می‌گذرونن و به درس‌شون هم میرسن. امسال دکتراشو تموم میکنه اما تو گفتی می‌مونم ایران و کار می‌کنم ... ← ب. [اون‌یکی همکار در پالایشگاه، که فقط ۸ روزه می‌شناسدش] هم داره زبان می‌خونه تا بره دکترا ... ← [یاد گفتگوش با ب. می‌افته تو سرویس برگشت به خونه، همه‌ی حرف‌های منفی نسبت به آینده ایران دوباره مرور میشن]

با این حساب دیگه انرژی و انگیزه‌ای نمی‌مونه واسه ادامه روز :)). تو بلندمدت هم تبدیل میشه به افسردگی صبحگاهی و باعث میشه خیلی سخت از خواب بلند بشی. نکته اینکه در فکرش هستم که جلوی هجوم این افکار رو بگیرم!

۴ نظر ۱۶ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۹
ضیاء
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ دی ۹۷ ، ۲۲:۰۳
ضیاء