نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

دیروز که لابلای عکس های تاثیرگذار می گشتم، به عکسی برخوردم که اخیرا اعتقاد زیادی بهش پیدا کردم:



حقیقتا اینطوریه! سوالی که اینجا پیش میاد اینه که چطور میشه به صورت هوشمندانه عمل کرد؟

و البته برای دست یافتن به نتیجه ی قابل قبول، ذهنی باز و آرامشی درونی لازمه.

در راستای یادگیری زبان انگلیسی، با افرادی از سراسر جهان به صورت انگلیسی چت (writing) می کنم. از اونجایی که از نرم افزار Skype استفاده می کنم، همه دوست دارند که Speaking هم باشه! اما من میگم که هنوز ضعیفم در اون مورد!

راستی، شما چپ مغز هستید یا راست مغز؟ امتحان کنید!

و سخن آخر! :

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۴
ضیاء

به نظرتون عکس زیر چی میتونه باشه؟!



یعنی عمراً بتونید بفهمید!

شاید به نظرتون خیلی بی معنا بیاد، اما در حقیقت بخشی از زندگیه منه!

خب بذارید توضیح بدم!

خطوطی که در عکس فوق می بینید، نشانگر مسیر هایی از صفحه ی desktop هست؛ که توسط اشاره گر (ماوس) در مدت زمان 3 ساعت، طی شده اند!!

دایره هایی که دیده میشن، بیانگر مدت زمانی هست که اشاره گر در اون نقطه ساکن مونده بوده! و هر چقدر بزرگتر باشن به این معنیه که ماوس بیشتر تو اون نقطه ساکن بوده!

اگه شما هم خواستید چنین عکسی در بیارید، خبر بدید!


۳ نظر ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۴۶
ضیاء

این روزا فکرای زیادی تو سرم هستند؛ از جمله اینکه ثبت نام آزمون دکترا شروع شده، و باید بشینم سبک سنگین کنم که واسه دکترا خوندن مناسب هستم یا نه!

و عکس زیر واقعا حرف دل من رو زده ... 

۲ نظر ۰۶ آذر ۹۲ ، ۰۱:۵۴
ضیاء

گاهی اوقات، می شود که آدمی نمی داند دنبال چیست. از چیزهای بسیار ساده گرفته تا مفاهیم عمیق زندگی.

۱ نظر ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۱:۵۶
ضیاء

میدانم وبلاگم مخاطب بسیار اندکی دارد! از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر!

با این وجود خواهش می کنم دو فرد زیر به هیچ وجه از هرگونه کامنت گذاشتن (در غیر این پست) خودداری کنند. 

1 - مهری

2 - مریم

چون با حضورشان در کامنت ها احساس خوبی ندارم. اگر اشتباه از من باشد، باز دوست ندارم که این دو فرد کامنت بگذارند. شاید روزی برسد که لازم باشد از این دو فرد عذر خواهی کنم. اما تا اون روز ترجیح میدهم این دو فرد کامنتی نگذارند. همچنین این دو فرد خواهشا از دست من ناراحت نشوند. 

ممنون

۲ نظر ۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۴:۰۳
ضیاء

یادمه ترم قبل، سر سفره شام بحثی شکل گرفت که: "با وجود برخی نارضایتی هایی که از مسئولین امر حکومتی وجود داره، خدایی نکرده اگه بین ایران و هر یک از کشور های دیگه جنگی شکل بگیره، وظیفه ی ما چی هست؟" از طرفی شرکت نکردن در جنگ، به نوعی پشت کردن به نظام محسوب میشه و عواقب خاص خودش رو داره.از طرف دیگه، شرکت کردن هم به نوعی رفتن به سوی مرگ و ناکام موندن!

 

موضع من مشخص بود، من گفتم در دفاع از خاک کشورم در جنگ شرکت می کنم!

البته عمل کردن به این حرف مثل گفتنش آسون نیست!

بسیار ساده شده ی این مسئله رو میشه 1400 سال پیش در کربلا دید. به راستی اگه برگردم به اون موقع تو کدوم گروه وایمیستم؟ نظر خودم اینه که جزء افرادی خواهم بود که کمترین سعی رو در قبال شناختن شخصیت حضرت داشتند و در روز کربلا از غایبین در هر دو گروه خواهم بود ...

در زندگی، گاهی اوقات آدمی دست به کارهایی میزنه که در زمان وقوعشون فکر میکنه این کارها کمترین لطمه رو به زندگیش وارد می سازند. حتی ممکنه پیش خودش فکر کنه که انجام این کار به نوعی به زندگیش و اهدافش فایده رسونه. اما چند سال بعد وقتی اقدامات گذشته ی خودش رو مرور میکنه به یکباره متوجه غفلت خودش میشه ...

گمون کنم حال و هوای افرادی که در اون روز خبری از دور و برشون نداشتند رو به خوبی درک می کنم.



حرف هاش واقعا ستودنیه! هر وقت بهش گوش میدم، در حقیقت از خودم به درونم آشتی آرامش بخشی شکل میگیره.

۴ نظر ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۴
ضیاء

آموزش انگلیسی خیلی کند اما عمیق داره ادامه پیدا می کنه؛ و من از این شیوه ی آموزش راضی هستم.

اندکی از سرعت انجام پروژه ی ارشد کاسته شده؛ به مشکلی برخوردم که هنوز از پسش بر نیومدم.

چند تا عکس قشنگ و معنی دار! :





۲ نظر ۱۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۱۸
ضیاء
عصر امروز بعد از شام، بحث جالبی شکل گرفت از اینکه : 

     " ممکنه فردی معروف شدن در زمره ی اهدافش نباشه، اما ناخواسته معروف بشه؟ "


حرفای خوبی رد و بدل شد و من به عنوان یک نتیجه ی مفید از این بحث، یاد گرفتم که اگر هدفی مهم تر از

معروف شدن در اهداف من وجود نداشته باشه؛ در حقیقت شخصیتی پوچ و خالی خواهم داشت!

۵ نظر ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۷:۳۸
ضیاء

چند روزی هست که پروژه ی ارشد جواب نمیده! نمیدونم چ مرگش شده که عینن روابط ذکر شده تو یکی 

از مقاله ها رو پیاده سازی می کنم اما جوابی که می گیرم با جواب ذکر شده تو مقاله زمین تا آسمون فرق

می کنه! از من اصرار، از اون انکار ... اینجاش واسم جالبه که امروز وقتی به استادم موضوع رو گفتم، 

خوشحال شد!


من تو تصویر بالا یه قلب می بینم! شما چی؟

 
نیازی نیست، جز طلب بخشش از اون. ببخش من رو به خاطر همه کارهایی که غیر از خواسته تو کردم 

و نتیجه ش جز تباهی نبود!

۴ نظر ۰۶ آبان ۹۲ ، ۰۷:۰۶
ضیاء

روز پنج شنبه بود که پدر جان مقادیر زیادی سبزی خرید تا ذخیره ای باشه واسه غذای خورشتی زمستون. بعد از این که سبزی ها پاک شده اند، حدودای شب بود و خورشید غروب کرده بود، نوبت به تکوندن پتوی زیرین سفره ی مخصوص پاک کردن سبزی رسید. پتو، جمع و برده شد تا از بالکن خونه تکونده بشه. غافل از این که کنترل از راه دور ست تاپ باکس داخل پتو بوده و ... در حین تکاندن صدایی میاد که به زعم تکاننده ی پتو، صدای برخورد جسمی به زمین است! همه ی شواهد حاکی از این بود که کنترل از راه دور از ارتفاع 20 متری به سمت زمین پرت شده!
در صدر گروه متخصص و مجهز به ریاست خودم! (شاید بپرسید که چرا ریاست گروه دست من بوده؟! قابل ذکره که رشته ی من مهندسی کنترل هستش ) ، رفتیم زیر بالکن رو گشتیم ... جستجوی ما بیشت از نیم ساعت ادامه داشت اما ... اما دریغ از هرگونه ردی از کنترل از راه دور! ... حتی گمان می کردیم که وسیله مذکور به اصطلاح پرم پرم شده باشه اما هیچ نشانه ای از تیکه بزرگه ی کنترل هم نبود!


پرونده با گذشت دو روز از زمان وقوع، همچنان باز مونده و متخصصین نتونستن توضیح قانع کننده ای واسه این واقعه ارائه بدن!


۱۰ نظر ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۲:۵۴
ضیاء