نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

اگر از من بخواهید تا تاثیرگذارترین افراد زندگی کنونی م را برایتان بگویم، به قرار زیر خواهد بود:


        عبدالکریم سروش


علیرضا شیری


غلامحسین ابراهیمی دینانی

ابراهیم میثاق


محمدرضا شعبانعلی


محمد نجفی


علی سخاوتی


۲ نظر ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۵۱
ضیاء

علیرضا شیری در صفحه ی فیس بوک خود حرف جالب و قابل تأملی زده است:

"یک خواهش

کسانی که دوسال قبل از دیوار سفارت انگلیس بالا رفتند (که موجب کلی دردسر برای کشور شد و حتی بالاترین مقام کشور نیز از کارشان گلایه کرد)
یا اونهاییکه امروز (دیروز) رفتند جلوی سفارت اتریش و بلند فریاد اسلام و حقوق بشر و خون شهدایی را زدند که ما دیدیمشون ولی اونها تو کتابها خوندن،
ضمن تقدیر از این بصیرت ژرف ، خواهش میکنم
یه زحمت بکشند جلوی خونه بابک زنجانی و خاوری هم بروند زیرا دین خیلیها توسط اعمال این بزرگواران ظاهرا متدین ، به یغما رفت ،
اگر این روزها ،سر چهارراها هم گذرشان افتاد ، به صدها جوان حاجی فیروز رقاص نگاه کنند که از سر بیکاری و گدایی به چه روزی افتاده اند در حالیکه آقازاده ها دنبال پاسپورت بریتیش در لندن چه دلالان و وکلای ماهری که استخدام نکرده اند ؛ شاید غیرت دینی شان درد گرفت.
کودکان کار هم بد نیست واسه یه کم غلغلک ارزشهای انقلابی؛
اعتیاد هم به جامعه دینی ضربه کم نزده ،
فساد اداری کشور مسلمانمان هم که تو دنیا مثال زده میشود ، برای نگرانی ارزشی ، مهم است
و در آخر :
ان السمع و البصر و الفواد ، کل اولئک کان عنه مسوولا "

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۹
ضیاء

بار ها و بار ها اتفاق افتاده افرادی که برای اولین بار می بینمشون، بهم میگن: 

* قیافه ی شما برام خیلی آشناس! من شما رو جایی ندیدم؟

و من هم با یک لبخند جوابشون رو میدم!


۳ نظر ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۴:۳۶
ضیاء

بعد از نگارش پست قبلی، از واکنش های خوانندگان وبلاگ بسیار متعجب شدم!

یکی خواند، نظر هم داد اما به صورت خصوصی ...

یکی خواند، نظر داد اما به صورت پیامکی ...

چند نفر هم نمی دانم خواندند یا نه، و البته باز هم نظر ندادند به هیچ صورتی ...

دوستان! هدف از نوشتنم در این وبلاگ چیزی جز مضاربه ی آرا نیست. مضاربه هم یعنی اینکه بتوانیم با جمع بندی افکار خود به نتیجه ی مطلوبی برسیم.

 

من به آفریده ی برتر خداوند، برای فکر کردن، ایمان دارم.

ایمان دارم که اگر آدمی بخواهد به حقیقت پی ببرد، دیر یا زود به آن دست خواهد یافت.

من به خوانندگانم ایمان دارم.

۱ نظر ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۱۷
ضیاء

امروز سومین امتحان کنکوری زندگیم رو پشت سر گذاشتم. حوزه ی ما دانشگاه شهید عباس پور بود. اگرچه اسم و رسم این دانشگاه از شریف بسیار پایین تر هست؛ اما امکانات آن ها، منابعی که در اختیار دارند و ... بسیار از دانشگاه ِ رنک ِ 1 کشور بهتر هست.

قبل از شروع امتحان دوستان قدیمی خود را دیدیم و البته از دیدن برخی دیگر بسیار متعجب شدیم، افرادی که در دوره ی تحصیل خود تمرین ها را کپی می کردند! این افراد دلیل دکتری خواندن خود را در فرار از سربازی، بدست آوردن مدرک، بستن دهن فامیل و ... می یابند. اما به راستی می توان زندگی خود را فدای این دلایل کرد؟

به نظرم کسی باید دکتری بخواند که حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد. خلاصه این که از هجمه ی افراد شرکت کننده در آزمون بسیار متأسف شدم. فکر کن فقط در یک حوزه ی امتحانی، 2600 نفر بخواهند در رقابت دکتری قبول شوند! منی که آخرِ تئوری خواندن را دیده ام و با اساتیدی روبرو شده ام که از من بسیار قوی تر هستند، وقتی از شخصیت آن ها میانگین می گیرم می بینم زندگی خود را به هیچ باخته اند، من چرا باید راه آن ها را بروم؟! به نظرم باید میانگین شخصیت را بالا نگه داشت. مخصوص این که هدف از زندگی نه موفق بودن، بلکه با ارزش بودن است. همین افکار اگر مدت زمان زیادی در ذهن هر کسی باشد، انگیزه ی ادامه ی تحصیل را از او خواهد گرفت. اما باید جایگزینی برای دکتری خواندن پیدا کرد! بگذریم.

مراقب ما دختری بود دوست داشتنی، فعال، مهربان که به همه ی ماها به چشم برادر کوچک (و برای برخی دیگر، برادر بزرگ) نگاه می کرد. خود او دانشجوی دکتری مهندسی برق قدرت هست که تا دفاعش کم مانده. تیک عصبی هم داشت. برخی از دخترها به اشتباه مسیر تحصیل را انتخاب کرده اند و به اشتباه درگیر مسائل درسی شده اند. اگر روزی از من بپرسند که بهترین کار در دنبا برای دختران چیست، با افتخار خواهم گفت که: "آماده کردن خود برای تشکیل بنیان خانواده" که به نظرم سنگ بنای خانواده توسط مادر گذاشته میشه. خلاصه این که دختران سنتی را بسیار ترجیح می دهم، به قول دوستم قرمه سبزی پز!

سوالات آزمون بدک نبود! منی که هیچ نخوانده بودم، به کمک خداوند توانستم یک چهارم سوال ها را پاسخ دهم.

و اما بگویم از امتحان اصلی امروز! بعد از اتمام امتحان، که حوالی ساعت 13 تمام شد، عزم بازگشت به خوابگاه را کردیم. از آنجا که حوصله ی آشپزی را نداشتیم، قصد آن را کردیم که سر راهمان از ولیعصر چند عدد فلافل گرفته و در خوابگاه میل کنیم. ساندویچ ها بسته بندی شده و در نایلون سفید رنگی گذاشته شد، به گونه ای که به راحتی دیده میشد در داخل نایلون چیست! سوار مترو شدیم و من توانستم یک صندلی خالی در واگن پیدا کنم و بنشینم. آخر میدانید ساندویچ ها دست من بود! در حال و هوای خودم بودم که ... که پسری 14 ساله به همراه پسری کوچکتر از خود (از فروشندگان دستی مترو – تا به حال ندیده بودمشان، سر و وضع پسر کوچکتر نامناسب بود) جلوی من متوقف شدند و پسر بزرگتر گفت: "یه ساندویچ به ما بده ... گشنه مونه ..." همین که جمله ی اولش تمام شد، سرم را انداختم پایین، تو گویی که اصلا او را نمی بینم ... و او رفت! و ماندم و یک دنیا حسرت ...  


۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۴۴
ضیاء

پست قبلی از این بابت ذکر شده بود که بگین شما در کجای این درخت قرار گرفتین! از منظورم به خاطر این که نتونستم خوب منتقلش کنم عذر می خوام.

با دیدن تصویر زیر چه معنایی در ذهن شما پدیدار می شود؟


۱ نظر ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۴۰
ضیاء

هفته پیش، یکشنبه در کارگاهی شرکت کردم تحت عنوان " نبوغ زندگی دانشجویی ". این کارگاه در دانشگاه مون برگزار شد.

سخنران کسی نبود جز دکتر علیرضا شیری. نمی دانم تا چه حد با ایشون اشنا هستید، اما من از ایشون خوشم میاد و از صحبت هاشون نهایت استفاده رو می برم. توی یکی از اسلایدهاشون عکس زیر نشون داده شد:

و از شنونده ها پرسید که "شما در کجای این درخت قرار گرفتین؟"

 

ادامه ی مطلب فضاسازی من در لحظات قبل از سمینار هست.


۲ نظر ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۳۵
ضیاء


- کسانی که سوار مترو، اتوبوس و وسایل نقلیه ی عمومی می شوند و دلیل شان تنها و تنها صرفه جویی در هزینه ها است، افراد بیچاره ای هستند.

- دختر ها و پسرانی که درس می خوانند، اما نمی دانند برای چه یا که؛ همان هایی که کار دیگری بلد نیستند جز درس خواندن (و درس خواندن را نوعی کار تلقی می کنند)، افراد بسیار بیچاره ای می باشند.

- آن هایی که بلد نیستند روز شان را به شب برسانند و در ارتباط با بقیه بد خلقی می کنند؛ همان هایی که هر اتفاق خوبی بیوفتد باز دلیلی برای شکوه و ناله کردن دارند، مردمان بسیار بسیار بیچاره ای هستند.

بیایید از این افراد نباشیم و با درک متقابل ایشان به آن ها در زندگی کردن بهتر کمک کنیم.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۲۶
ضیاء