نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اولین درآمد زندگیم!» ثبت شده است

عادت هر شبانه‌روزم، در ماه رمضان، هست که تا ساعت 5 صبح بیدارم و برای جبران کسری خواب مجبورم تا ساعت 12 ظهر بخوابم. امروز (چهارشنبه) هم به همین منوال بود و برای این‌که درگیر خستگی تُشک و لحاف نشم (!) 12:15 دقیقه، بلند شدم. با روشن کردن گوشی موبایل بود که پیامکی اومد و دیدم یکی از داخل دانشگاه (چهار رقم اول شماره برای دانشگاه بود) زنگ زده بهم. من که فکره جور شدن امریه‌ی سربازیم به کله‌م زده بود زودی زنگ زدم به همون شماره و خانومی مُسِن، صاحب صدایی مهربان، تلفن رو زود برداشت ... :

+ الو، سلام! خوب هستین؟ من فلانی هستم، تماش گرفته بودین (بعله تماش!)

- سلام، بعله پسرم. الان دانشگاه هستی؟ باید یه سر به من بزنی!

+ نه من خوابگاهم. (و هنوز نمی‌دونستم کی با من کار داره)

- پس بهتره شنبه بیای یا اینکه تا نیم ساعته دیگه خودت رو برسونی

+ ببخشید، کار مهمی هست؟!

- می خوام پول بهت بدم! پول! از پول مهم‌تر مگه چیزی هم هست؟!

من که دیدم بنده خدا راست میگه (!) ادامه دادم:

+ عذر می‌خوام چه پولی؟!

- پولی که بابته کار کردن با فلانیه!

اونجا بود که دوزاری کج کوله‌ م افتاد و فهمیدم برای همون کار تحقیقاتیه خرداد ماه هستش! خیلی زود گفتم من تا نیم ساعته دیگه اونجام. عرض بیست دقیقه رفته‌م و چند تا کاغذ امضا کردم و پول رو گرفتم و ریختم به حساب!

خب می‌تونستن شماره حساب ازم بگیرن و خودشون پول رو واریز کنن به حساب و نیازی به رفتن من به اونجا نباشه. اما ...

- می‌تونم از مشاهداتی که داشتم یه نتیجه بگیرم و اون اینکه از ادامه‌ی هم‌کاری با من منصرف شدن (به هر دلیلی) که پیشه خودشون فکر کردن به این‌که یه بار بیش‌تر پول نمی‌دیم پس چه نیازی هست شماره حساب بگیریم ازش؟

- یا این‌که کل پروژه (فعلا) خوابیده (آخه این پروژه خیلی پروژه‌ی عظیم و خفنی هست)

خب می‌تونم الان پیشه خودم بگم چه بد! همین کاری که به زور! و شانس جور کرده بودم از دست رفت!! اما نمی‌گم! حتی اصلن به چیزای خوب هم در این زمینه فکر نمی کنم؛ این‌که احتمالا در آینده قراره یه پروژه‌ی جدید بهم پیشنهاد بشه و بهتر بوده که با این گروه فعلی کار نکنم ... .

چرا ذهن‌م رو الکی با این چیزا مشغول کنم؟ وای؟ در مورد آینده‌ای که بهش علم ندارم، چرا بیام داستان سرایی کنم و انتظاراتم رو الکی بالا نگه دارم یا ببرم بالا؟! شاید روانشناسی مثبت نگر (؟)، از همونا که میگن به چیزای خوب در اون زمینه فکر کنین و جذب‌شون کنین، نسخه‌ی دیگه‌ای داشته باشه اما به نظرم نکته‌ی مهم، این هست که تمایل به کار کردن داشته باشم و بدونم که آسون نمیشه پول درآورد حتی ممکنه یه مدت مفت کار کنی. و هر وقت یه ‌پروژه‌ی دیگه پیش‌نهاد شد در موردش فکر می‌کنم. 


۲ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۲۹
ضیاء