از دوران کارشناسی، یادمه سر کلاس "اخلاق اسلامی" بودیم. استاد فرد خشک مذهبی بود که من با دیدنش به دوستم گفتم: "از اون آخوندهای لباس شخصیه!". او بیشتر درس فقه و احکام اسلامی – از قبیل اینکه با جنس مخالف رابطه نداشته باشین که گناهه، یا نگاه به نامحرم و ... – میداد تا درس اخلاق! (این هم از طنزهای تلخ روزگار ما) و همین شد که بعدها دیدیم از آنچه در ابتدا گفته بودم بسیار بدتر است.
اون موقع کلاسهای دروس عمومی (از قبیل کلاس اخلاق اسلامی) از لحاظ جنسیتی تازه تفکیک شده بود و در کلاس همه مذکر بودیم. ما نیز در کلاس با موبایل بازی میکردیم اما گهگاه حواسمان به گفتههای استاد نیز بود، به این شکل که سر خود را بلند میکردیم و آخره جملات ایشان (است، هست، باشه و ...) را به زبان میآوردیم تا لو نرویم!
در یکی از جلسات، استاد متحجر و خشک مذهب، برای اینکه درس دینداری و خویشتنداری در برابر هواهای نفسانی رو به دانشجویان پسر بده، از دختر 12 سالهی خود مثال آورد که حجاب خود را رعایت میکند و الخ.
با شنیدن این جملات من و دوستم نگاهی به هم انداختیم. هر دو خواستیم بگوییم که از ترم اول دانشجویان دختری را به یاد میآوریم که در ابتدا محجبه بودند، اما بعدها جزء متحولشدهترینها نام گرفتند! (قضاوتی در باب محجبهها و غیر محجبهها نمیکنم).
البته امیدوارم دختر ایشان جز بر راه درست نپیماید.
در یکی از جلسات دیگر، ایشان در باب سوال دانشجویی که از اوضاع اقتصادی و اجتماعی مینالید – که تورم هست، بی عفتی هست، بی اعتمادی هست و فلان و فلان و از طرفی ازدواج سخت شده و گناه نکردن هم بسی آسان (دانشجو راهکار میخواست) – ضمن قبول همهی اینها گفت: "موهای بدنت رو نزن! بله!" (تا کمتر قوه ی شهوت به سراغت بیاد).
آن جلسه بود که چشم ِطمع، به یادگیری اخلاق، از آن استاد شستم و بزرگترین خدمت او به من نیز همین بود!