چند وقت پیش بود که مطلبی در مورد مزایا محوری نوشتم. به نظرم ریشهی مزایا محوری رو باید در پاسخ محور بودن جست. اینکه من بدون اندیشه و تأمل در چیستی و چرایی وجودِ خودم، اینکه مهمترین سوال زندگی من چی هست و قراره که در کجای این نظام هستی نقشِ موثر خودم رو ایفا کنم، میرم سراغ الگوهای روتین و معمولِ پذیرفته شده و زحمت سوال پرسیدن از خودم رو، به خودم نمیدم! منظورم از الگوها، همون پاسخهایی هست که عامهی مردم بدست آوردن. به طور مثال نگاه میکنم به اطرافیانم و میبینم که اکثرشون تحصیلات دانشگاهی دارن و تصمیم میگیرم که من هم به دانشگاه برم. گاهاً هم پاسخها از طرف خانواده و دوستان نزدیکمون به ما تزریق میشه؛ اینکه شرایط ازدواجم باید چی باشه، سربازیم رو چطور باید سپری کنم، یا حتی نحوهی درست زندگی کردن!
اکثر ماها قربانی "پاسخ محوری" هستیم. مدل فکری که تلاشش جایگزینی "پاسخ ِمعمول" به جای "پرسیدن سوال" هست. اما چرا پاسخ محور هستیم؟ شاید چون توانایی سوال پرسیدن رو نداریم. قبلا هم اشاره کردم که سوال مناسب پرسیدن یک مهارته. مهارتی که با ممارست و شروع از پرسیدن سوالهای ابتدایی بوجود میآد. اینکه چرا؟ و به قول علی سخاوتی به زیر سوال بردن همه چی!
پاسخ محوری در طبقهای که تشنهی موفقیته، حالت پیشرفتهای به خودش میگیره و افراد پاسخها رو از طبقهی به اصطلاح موفق میگیرن؛ و قصد دارن با انجام دادن همون رفتارها یا مشابه اونها موفقیت خودشون رو ترسیم کنن. غافل از اینکه نیمهی پنهان موفقیت اونها دیده نمیشه؛ نیمهی مربوطه به سوال محور بودن اونها. چیزی که من از افراد موفق یاد گرفتم، توانایی پرسیدنِ سوال (سوالی که متناسب با خودشونه)، و پیدا کردن سادهترین جواب برای اون سواله.
نمیدانم. شاید چون عادت کردهایم برای تشخیص خوبی یا بدی یک چیز، برویم سراغ مقایسهی مزایا و معایب. و عادت کردهایم گزینهای رو انتخاب کنیم که مزایایش بیشترین باشد. و از اینجا بوده که اثر مزایا در ذهنمان پر رنگ شده. و از آنجا بوده که برای افزایش سرعت مقایسه کردن، سراغ پاسخهای معمول رفتهایم.
+ یکی از واژه های نچسب برای من، چسبه.