یادمه سر کلاس شخصیت سالمتر من بود، که یکی از خانوما گفت: "من کتاب نیمهی تاریک وجود رو خوندم و باعث شد یه مدت افسردگی بگیرم ... " من با شنیدن این جمله تو دلم گفتم: "بابا بی خیال! مگه چی خوندی از توش؟!" اون موقع 40-50 صفحه بیشتر از اون کتاب رو نخونده بودم و هنوز تصویر شفافی از مفهوم سایه در ذهنم شکل نگرفته بود. تا اینکه خوندن کتاب رو ادامه دادم و به حوالیه صفحهی 80 رسیدم. تاثیری که روی من گذاشته بود رو در خودم میدیدم و اگر اون موقع در موردش از من میپرسیدید میگفتم: "فکر کردن در مورد مباحثش بسیار انرژیبره". تو دلم میگفتم این ازون کتابایی هست که آخرش خوشه و آخرشه که بهت چندین برابر انرژی گرفته رو پس میده. اما در واقع نتونستم بیشتر ادامه بدم و در برنامهای که ریخته بودم جای ِچنین کتابی واقعا اضافه بود! (سه خرداد)
اون روزها گذشت و رسیدیم به دورهی سفر زندگی. دکتر شیری در مورد سایه و مفهوم اون به چند تا نکته اشاره کردن (در جلسات مختلف و بخصوص دوره ی سفر قهرمانی) و دیدم که مسئله پیچیدهتره و بهتر همان بوده که فعلا بهش نپردازم تا وقتیکه به ذهن و فکر کمدغدغهتر دست یابم؛ یعنی مثلا مهرماه همین سال.
نکته ی اول این بود که وقتی در مورد سایه مطلبی میخونی، همزمان قسمت سایهی وجودت هم اون مطلب رو میخونه و بهروز میکنه خودش رو. حتی وقتیکه من الان در موردش مینویسم یا شمایی که دارید میخونیدش، قسمت سایهی وجودمون داره خودش رو بهروز میکنه.
نکتهی دومی که مطرح کردن، تشبیه سایه به اژدها بود! اینکه نباید هدف و قصد ِما، حذف قسمت ِسایهی وجودمون باشه بلکه باید با اژدها همزیستی کنیم و با اون مواجه بشیم و اون رو رام کنیم! دکتر اشاره کردن به کارتون شرک1؛ اژدهایی که تو داستان فیلم هست از بین نمیره و اینکه چطور رام میشه و حتی کمک میکنه به شخصیت داستان. خب منیکه تا به حال این کارتون رو ندیده بودم، گذاشتم که دانلود بشه و در اولین فرصت ببینم. و بعد از دیدنش بود که فهمیدم تعداد بسیار زیادی فیلم سینمایی دربارهی مفهوم سایه دیدهام بی آنکه متوجه نقش کلیدی سایه بشم؛ که (در فیلمهای ایرانی: ) عدم توجه به اون، چه زندگیهایی رو به تباهی کشونده و (در فیلمهای اکثراً هالیوودی: ) مواجهه ی مناسب با سایه چه زندگیهایی رو از تباهی نجات داده.
اما نکتهی سوم، که به عنوان اصل سایه عنوان شد و بهنظرم از خوندن 80 صفحه کتاب نیمهی تاریک وجود مفیدتر بود برام، اینه:
* هر چیزی رو که شدید انکار کُنی، تسخیرت میکنه. (شاید کلمهی تسخیر ترسآور باشه، اما به واقع همین هست)
و همین چند روز پیش بود که فیلم زیبایی در مورد همین مفهوم سایه دیدم به اسم according to greta با بازی هنرمند ِارزشی، هیلاری داف! داستان فیلم روایت دختری هست هفده ساله که مادرش اون رو برای تعطیلات تابستان پیش پدربزرگ و مادربزرگ فرستاده. توی فیلم جایی هست که نقش اول فیلم (گرِتا) با ناراحتی و فریاد میگه: "من هیچیم شبیه مامانم نیست!" و تسخیر از همین جا شروع میشه.
نتیجه: پس اگه این پست رو خوندید، چیزی رو در خودتون به طور شدید انکار نکنید.
دکتر شیری به تازگی این کتاب رو در سایت خانه ی توانگری معرفی کردن