وقتی کارای دبیرخونهای رو دوشته، یعنی تبادل حجم بالایی از اطلاعات، به خصوص دبیرخونهای که خودش رو برای یک کنفرانس بینالمللی آماده میکنه.
حجم بالای اطلاعات، یعنی حجم بالای پردازش اطلاعات. حجمی که قراره تو زمان معینی تبدیل به عمل بشه و چارهای نداری جز اینکه سرعت پردازش رو ببری بالا تا چیزی از اطلاعات گم نشه. تو این شرایط لازمه که فعلاً از هستهی اول مغز کمترین کار رو بکشی، بهش داده کم بدی و دادهی کمی ازش دریافت کنی تا جا برای هستهی دوم باز بشه و بتونه کارا رو سریعتر انجام بده، کاراتو با هستهی دوم انجام میدی و تسکهاتو یکی یکی چِکمارک میزنی. پیش خودت از قابلیت هستهی دوم به شگفتی یاد میکنی. اما خیلی زود مسئلهی جدیدی به وسط میاد: کم کم فراموشی میگیری!
اگه یادتون باشه تو پست مغزتون چند هستهایه؟ گفتم هستهی دوم مغزم حافظهی کمتری داره. وقتی برای مدتی (مثلاً برای دو سه روز در دبیرخانه کنفرانس) از این هسته استفاده میکنی، چون نرخ اطلاعاتی که تو این قسمت از حافظه برای مدتی ساکنن بسیار بالاست، اطلاعات روی هم تلنبار میشن و رفته رفته دسترسی تو به اطلاعات دریافتی ضبط شده در مغز با مشکل مواجه میشه (به خاطر تلنبار شدگی). چون عادت کردی از هسته دوم استفاده کنی، عملاً عادت کردی که کلمات روزانهی زندگی رو هم از این قسمت از حافظه لود کنی. اما غافل از اینکه کلماتِ زندگیت تو اون یکی قسمت از حافظه ذخیره شده! کم کم نه تنها اسم همکارت رو از یاد میبری، بلکه صحبت کردنات با مشکل مواجه میشه و جملاتی که به کار میبری بی سر و ته تر میشه! (این مورد به خصوص با خستگی تشدید میشه) رفته رفته فراموشی به کارایی که باید انجامشون بدی هم سرایت میکنه. کاراتو صبح انجام میدی، اما شب یادت نمیاد نتیجهی فلان پیگیری که صبح انجام دادی چی بوده.
میتونم بگم مسئلهی گم شدن اطلاعات، در بهترین حالت، در طی فرایندی جاشو به فراموشی اطلاعات میده! و تنها چارهی جلوگیری از فراموشی یادداشت کردنه. هر کاری که انجام میدی رو باید یادداشتنویسی کنی. هر کاری که فکرشو بکنی! اینجوری نگرانیها بابت فراموشی از بین میره اما این پایان نیست. کم کم این نگرانی میاد که نکنه یادداشتها رو گم کنم یا جایی باشم که به اونا دسترسی نداشته باشم؟! و حالا شروع میکنی به کپی کردن! یک نسخه کاغذی کپی میگیری و یک نسخه هم اسکن میکنی و میزنی به لپتاپ. نسخهی اصلی رو هم با هزار نوت بالا و پایینش نگه میداری تو پوشه!