نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی فیلم» ثبت شده است

تا لحظاتی پیش به تماشای یکی از بهترین فیلم‌های عمرم، نشسته بودم.


فارست



فیلم به قدری زیبا و تاثیرگذار هست که چیزی برای گفتن ندارم.

۵ نظر ۲۰ آذر ۹۳ ، ۲۳:۵۶
ضیاء

1

"... ما از بخش اول فاوست درس هولناکی می‌گیریم. این روایتِ عطش مرد میان‌سال برای جوانی از دست رفته‌اش است و کدام انسان مدرنی است که وقتی به دوران میان‌سالی نزدیک می‌شود، جوانی ناکرده‌اش را به میزان زیاد با خود نداشته باشد. عطش برای این زندگی ناکرده، همان افتادن به دام تراژدی قسمت اول فاوست است. تمام کفش‌های آدیداس، لباس‌های طرح هاوایی و ماشین‌های ورزشی در دنیا هم نمی‌توانند آرزوی جوانیِ از دست رفته‌ی انسان میان‌سال را برآورده سازند. تمدن به بهای عرضه‌ی بسیاری چیز‌های تخصصی، زندگی‌های ناکرده‌ی بسیاری را به ارمغان آورده است. هر انسان متمدنی برای فرهنگ و تمدنی که سرشت خام او را پخته کرده، بهایی می‌پردازد. تلاش برای زندگی کردن بخش‌های ناکرده‌ی زندگی، همان اشتباهی است که فاوست در بخش اول مرتکب شده و پایان آن جز افسردگی و محنت نیست. کج‌فهمی‌های دیگر انسان امروزی هیچ‌کدام به اندازه‌ی این مورد برایش هزینه در برنداشته‌اند. اگر گوته این امر را در اوایل قرن 19 درک کرده، درک آن برای انسان‌های امروزی صد برابر حیاتی‌تر است.

... درسِ قسمت اول فاوست یک حقیقت هوشیار کننده و غیر قابل اجتناب است: هیچ راه‌حلی برای زندگی ناکرده‌ی ما وجود ندارد."

متن فوق قسمتی از کتاب "تکامل آگاهی"، نوشته‌ی رابرت جانسون، است. 

2

خلاصه معرفی فیلم زیبایی آمریکایی (American Beauty):

فیلم زیبایی آمریکایی محصول سال 1999 میلادی است. این فیلم در همان سال موفق به دریافت 5 جایزه‌ی اسکار، از جمله اسکار بهترین فیلم شد.


زیبایی آمریکایی


لستر برنهام (با بازی کوین اسپیسی)، مرد 42 ساله‌ی شاغل در یک مجله‌ی تبلیغاتی است. او که از کارش ناراضی است با همسر خود نیز رابطه‌ی موفقی ندارد و روابط این دو مدت‌هاست که به سردی گراییده است. او دچار افسردگی است به گونه‌ای که خودش را مرده‌ی متحرک می‌داند. همچنین جین، تنها فرزند او، و همسرش هر دو بر این باورند که لستر یک بازنده‌ی بزرگ است.

بعد از مدتی لستر با آنجلا، دوست جین، آشنا می‌شود و احساس می‌کند بعد از مدت‌ها عشقی در دل او بوجود آمده است. یک شب، جین، آنجلا را به خانه دعوت می‌کند. لستر از این موضوع آگاه می‌شود و زمانی‌که جین و آنجلا در اتاق مشغول صحبت با یکدیگر هستند، فال‌گوش می‌ایستد و می‌شنود که آنجلا از او خوشش آمده و او را فردی جذاب دیده است و گمان می‌کند اگر کمی بدن‌سازی کار کند جذابیت او بیش‌تر خواهد شد. همین چند جمله‌ی آنجلا باعث تحول یک‌باره‌ی لستر می‌شود؛ او اینک به دنبال زندگی ناکرده‌ی خویش و جوانی از دست رفته‌اش است. خیلی زود خود را از کار اخراج می‌کند، و شغلی با کم‌ترین مسئولیت (سرخ کردن گوشت همبرگر!) پیدا می‌کند. تمرین‌های بدن‌سازی را پیش می‌گیرد و در روابط‌ خود با همسرش به گونه‌ای برخورد می‌کند که امیالش همانند گذشته سرکوب نشوند. به دنبال ایجاد خوشی‌های از دست رفته، او از پسر همسا‌یه، ریکی، مواد مخدر تهیه می‌کند. ریکی از 15 سالگی به مواد مخدر روی آورده و همین مسئله باعث شده تا پدرِ بدبین او، که سرهنگ بازنشستهی نیروی دریایی است، نسبت به او بدبین‌تر شده و هر ماه از او تست اعتیاد بگیرد. با گذشت زمان، سرهنگ به روابط لستر و ریکی مشکوک می‌شود و گمان می‌کند که رابطه‌ی آن دو از نوع هم‌جنس‌بازی است. همین گمانِ باطل باعث می‌شود لستر توسط سرهنگ به قتل برسد ...

3

همانطور که در کتاب تکامل آگاهی مطرح شده است، موقعیتی که فاوست و لستر در میان‌سالی داشته اند، اصطلاحاً بحران میان‌سالی نام دارد. به نظر می‌رسد برای دور ماندن از این بحران لازم است آن‌گونه که می‌خواهیم زندگی کنیم، نه آن گونه که از ما می‌خواهند. و این نیازمند شناخت دقیق خود و تعیین مرزهای وجودی است.


۲ نظر ۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۷
ضیاء

این چند روز هفته به اندازه‌ی تمام دو سالی که گذشت دوندگی داشتم. از این اتاق به اون اتاق ...

دوندگی‌ها به خاطر دفاعیه‌ی پایان‌نامه و دوره‌ی سربازی بوده.

موضوع پایان‌نامه‌ای که کار کردم به قدری خاصه که کم‌تر استادی قبول می‌کنه تا داوری‌شو به عهده بگیره.

هنوز تاریخ دفاع به طور قطع مشخص نشده ...

با رئیس دانشکده در مورد سربازی صحبت کردم. گفت پیگیری می‌کنم اما دو شرط می‌ذارم که باید بپذیری‌شون. من هم فعلا قبول کردم تا ببینیم چی پیش می‌آد. البته شرط‌ها خیلی هم خاص نیست. رئیس دانشکده، یه 20 – 25 سالی هست که تو سمتش ابقا شده و الان هم برای ریاست دانشگاه کاندیدا شده. اگه تا موقع سربازی من بذاره بره (رئیس دانشگاه بشه) شاید اون دو تا شرطی که گذاشته هم از یاد بره!

تو هفته‌ای که می‌گذره با بانو ش. رفتیم خانه‌ی توانگری طوبی و در جلسه‌ی کتاب‌خوانی و نمایش فیلم شرکت کردیم. اسم کتاب بیداری قهرمان درون و اسم فیلم هم city of angles بود. یه جمله از فیلم خیلی نافذ بود. دکتر اولی (مگی) به دکتر دوم میگه: "ما برای جان مردم می‌جنگیم، درسته؟ تا حالا دقت کردی با کی می‌جنگیم؟!"



تو صحنه‌ای دیگه از فیلم، سِت (Seth یا همون شیث) با تمرکز بسیار بالایی داره گلابی رو گاز می‌زنه! و این برام خیلی زیبا می‌نماید! (سِت فرشته‌ای هست که انسان بودن رو ترجیح میده به فرشته بودن)



البته من اون روز (سه شنبه) یه چیزبرگر از بوفه‌ی دانشگاه گرفتم و خوردم و تمام بدنم داشت آلرت می‌داد.

همچنین یه کار ویراستاری تو مرکز کارآفرینی دانشگاه گرفتم! (مردم میرن اونجا ایده میدن تبدیل به عمل می‌کنن، من می‌رم ویراستاری می‌کنم! ینی یه همچین آدم عقب افتاده‌ای‌م!) بعد ِاین‌که پیشنهاد همکاری رو دادم، مسئوله پرسید: "به کارهای نشریه هم علاقه‌مندی؟" و من جواب دادم: "به ویراستاری بیش‌تر علاقه دارم." (عجب جواب حکیمانه‌ای!)


۵ نظر ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۷
ضیاء

یادمه سر کلاس شخصیت سالم‌تر من بود، که یکی از خانوما گفت: "من کتاب نیمه‌ی تاریک وجود رو ‌خوندم و باعث شد یه مدت افسردگی بگیرم ... " من با شنیدن این جمله تو دلم گفتم: "بابا بی خیال! مگه چی خوندی از توش؟!" اون موقع 40-50 صفحه بیشتر از اون کتاب رو نخونده بودم و هنوز تصویر شفافی از مفهوم سایه در ذهن‌م شکل نگرفته بود. تا اینکه خوندن کتاب رو ادامه دادم و به حوالیه صفحه‌ی 80 رسیدم. تاثیری که روی من گذاشته بود رو در خودم می‌دیدم و اگر اون موقع در موردش از من می‌پرسیدید می‌گفتم: "فکر کردن در مورد مباحثش بسیار انرژی‌بره". تو دلم می‌گفتم این ازون کتابایی هست که آخرش خوشه و آخرشه که بهت چندین برابر انرژی گرفته رو پس میده. اما در واقع نتونستم بیش‌تر ادامه بدم و در برنامه‌ای که ریخته بودم جای ِچنین کتابی واقعا اضافه بود! (سه خرداد)

اون روزها گذشت و رسیدیم به دوره‌ی سفر زندگی. دکتر شیری در مورد سایه و مفهوم اون به چند تا نکته اشاره کردن (در جلسات مختلف و بخصوص دوره ی سفر قهرمانی) و دیدم که مسئله پیچیده‌تره و بهتر همان بوده که فعلا بهش نپردازم تا وقتی‌که به ذهن و فکر کم‌دغدغه‌تر دست یابم؛ یعنی مثلا مهرماه همین سال.



نکته ی اول این بود که وقتی در مورد سایه مطلبی می‌خونی، همزمان قسمت سایه‌ی وجودت هم اون مطلب رو می‌خونه و به‌روز می‌کنه خودش رو. حتی وقتی‌که من الان در موردش می‌نویسم یا شمایی که دارید می‌خونیدش، قسمت سایه‌ی وجودمون داره خودش رو به‌روز می‌کنه.


نکته‌ی دومی که مطرح کردن، تشبیه سایه به اژدها بود! این‌که نباید هدف و قصد ِما، حذف قسمت ِسایه‌ی‌ وجودمون باشه بلکه باید با اژدها همزیستی کنیم و با اون مواجه بشیم و اون رو رام کنیم! دکتر اشاره کردن به کارتون شرک1؛ اژدهایی که تو داستان فیلم هست از بین نمیره و این‌که چطور رام میشه و حتی کمک می‌کنه به شخصیت داستان. خب منی‌که تا به‌ حال این کارتون رو ندیده بودم، گذاشتم که دانلود بشه و در اولین فرصت ببینم. و بعد از دیدنش بود که فهمیدم تعداد بسیار زیادی فیلم سینمایی درباره‌ی مفهوم سایه دیده‌ام بی آن‌که متوجه نقش کلیدی سایه بشم؛ که (در فیلم‌های ایرانی: ) عدم توجه به اون، چه زندگی‌هایی رو به تباهی کشونده و (در فیلم‌های اکثراً هالیوودی: ) مواجهه ی مناسب با سایه چه زندگی‌هایی رو از تباهی نجات داده.


اما نکته‌ی سوم، که به عنوان اصل سایه عنوان شد و به‌نظرم از خوندن 80 صفحه کتاب نیمه‌ی تاریک وجود مفیدتر بود برام، اینه:

            * هر چیزی رو که شدید انکار کُنی، تسخیرت می‌کنه. (شاید کلمه‌ی تسخیر ترس‌آور باشه، اما به واقع همین هست)


و همین چند روز پیش بود که فیلم زیبایی در مورد همین مفهوم سایه دیدم به اسم according to greta با بازی هنرمند ِارزشی، هیلاری داف! داستان فیلم روایت دختری هست هفده ساله که مادرش اون رو برای تعطیلات تابستان پیش پدربزرگ و مادربزرگ فرستاده. توی فیلم جایی هست که نقش اول فیلم (گرِتا) با ناراحتی و فریاد می‌گه: "من هیچیم شبیه مامانم نیست!" و تسخیر از همین جا شروع میشه.


 

نتیجه: پس اگه این پست رو خوندید، چیزی رو در خودتون به طور شدید انکار نکنید.


دکتر شیری به تازگی این کتاب رو در سایت خانه ی توانگری معرفی کردن

۴ نظر ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۷
ضیاء