1
دیشب نزدیکای ساعت 1 بود که داشتم اخبار مربوط به سقوط هواپیما رو میخوندم. چند جملهای از اخبار، جگر من رو آتیش زد، برای چند لحظه از خود بیخود کرد، و از خدا دلگیر. نوشته بود (چیزی که یادمه): "... در میان زخمیها، پسر یکونیم سالهای به اسم ... دیده میشه که تمام بدنش باند پیچی شده (در اثر سوختگی) ..." از این خبر میشه این نکته رو به صورت ضمنی دریافت که پدر و مادر جوان این کودک، در سانحهی هوایی فوت شدن (و الا در مورد زخمی شدنشون می نوشت.)
اما میخوام از خدا این سوالها رو بپرسم که:
- چرا واقعاً؟ چرا اون؟
- چرا نکُشتیش مثه بقیه؟
- چه آیندهای میشه واسه این نوپسرِ سوخته جان، متصور شد؟ (با پدر و مادری نیستن که دلواپسش بشن)
- اونکه تصویرِ پاکِ خودت بود، چرا باید واسه آیندهاش اینجوری
عذاب شه؟
میتونستی مشیتت رو به شیوههای دیگهای هم نشون بدی برامون ...
خدا! دَرکِت نمیکنم!
2
دیروز از امیر مهرانی، مَردِ خُوشفکر این دوره زمونه، اون سوال معروفم رو در ask.fm پرسیدم. از شما هم میپرسم:
"اگه فیلم زندگیت رو می ساختن، به نظرت چند نفر دوستداشتن تماشاش کنن؟
چند نفر مایل بودن برای بار چندم اون رو ببینن؟
یا به نظرت دوست داری کدوم یک از بازیگرهای معروف، نقشت رو بازی کنه؟"
سایت مذکور رو بسیار خوب یافتم. فقط فیلتره! اونجا میشه نحوه ی سوال خوب پرسیدن رو تمرین کرد. اگه تونستید بیاید اونجا، از ما هم سوال بپرسید! باشد که جواب مناسبی بدهیم!
3
دوباره پیشنهاد میکنم که سینمایی according to greta رو تماشا کنین. دو جملهی ارزشمند از این فیلم رو در ادامه میارم.
- در یک سکانس، گرتا خطاب به دوستش، جولی، میگه: "چیکار باید بکنم؟" و جولی جواب زیبایی رو میده: "چیکار میتونی بکنی؟"
- تو همون سکانس - در ادامهی دیالوگ قبلی - جولی خطاب به گرتا میگه: "همیشه هم نباید سعی کنی کنترل امور زندگیتو بدست بگیری، گاهاً لازمه با جریانِ آبی که تو رو میبره هم مسیر بشی ..."
4
نوشتن پایاننامه تقریبا تموم شده و تنها ریزه کاریهاش مونده. تحویل استاد دادم و ایشالا قرار شد تا هفتهی آینده مجوز دفاع رو بگیرم.