احتمالاً شما هم از دوران کودکی ترسی را به دوران بزرگسالی آوردهاید. مثلاً اینکه از ارتفاع بترسید و علت را این بدانید که مادرتان وقتی به لبهی تراس یا پنجره اتاق نزدیک میشدید سرتان داد کشیده یا با صدای بلند گفته است: "نزدیک پنجره نرو میافتی زمین" و شما را با تصویر افتادن از پنجره و فانتزیهای آن تنها گذاشته باشد (مخصوصاً اگر کارتون میگمیگ و کایوت را زیاد دیده باشید). اما آیا واقعاً اینچنین است؟ نمیدانم.
وقتی میگوییم ترس از ارتفاع، منظورمان را چندان دقیق بیان نمیکنیم. برای مثال این دست و پای من نیستند که از ارتفاع میترسند. یا چشمها و مغز و قلبمان از ترس پخش شدن بر روی زمین نمیترسند. بلکه ترس ریشه در از دست دادن دارد! برای مثال ترسِ از دست دادن عمر گرانبهایمان در لحظهی بعد از پهن شدن بر روی زمین. یا ترس از دست دادن خانوادهمان یا لذتهایی که قرار است در آینده آنها را بچشیم.
میتوانم بگویم، ترسِ از دست دادن، قسمت عمدهای از ترسهای ما را تشکیل میدهد. ترسهایی که در نگاه اول لزوماً از دوران کودکی نشئت نگرفتهاند. برای مثال جالب است بدانید که من تا همین 4 ماه پیش، ترسی از پاک کردن ایمیل نداشتم اما یادم هست در اسفندماه سال گذشته، زمانی که با امور دبیرخانه ناآشنا بودم، همکارم با جدیت بخصوصی به من گفت: "همه ایمیلهای دبیرخانه رو باید نگهداری و هیچکدوم رو نباید پاک نکنی" و امروز، من از پاک کردن ایمیلهایی که در فولدر اسپم جمع میگردد نیز میترسم که مبادا فلان شود که بقیه بگویند فلانها شده.
حال سوال مناسبی که میتوان پرسید این است که: چگونه ترسِ از دست دادن را از دست دهیم؟!
+ لینک انسانها و ترس از دست دادن در متمم