دو نکته
1
تو کلاس هستیم. من نشستم. استاد هم هست؛ ایستاده، داره با یکی از دانشجوها صحبت میکنه. فالگوش وایسادم. دارم حرفای اونا رو گوش میدم:
- دانشجو : ... استاد دیشب دیر وقت خوابیدم. الان خیلی تمرکز ندارم.
- استاد: جای من بودی چیکار میکردی؟! من ساعت 5 صبح خوابیدم، شب گذشتهش همینطور.
دارن در مورد کم خوابی صحبت میکنن. من به این فکر فرو میرم که من چرا اینهمه زیاد میخوابم این روزا؟! روزایی که وقت دویدنمه نه خوابیدن!
دچار بیماری خوابآلودگی شدهام انگار.
2
سر ِناهاره. من آخرین لقمههارو دارم میخورم. دوستم چند دقیقهای هست که کشیده کنار. این دوستم فرد خوشفکریه و الهام بخش بهترین ایدهها بوده برام (نسبت به بقیه دوستان).
وقتی تموم میکنم غذام رو، صحبت رو از اونجایی شروع میکنه که استاد دانشگاه بودن، از طرف جامعه احترام رو به همراه داره و پرستیژ اجتماعی داره. به چالش میکشم: "ولی به نظرم این اشتباهه. به نظرم باید برای نگهبان (حراست) و استاد دانشگاه به یک اندازه احترام و پرستیژ قائل باشیم." اینجوری ادامه میده: "اگه استاد دانشگاه رو به جای نگهبان بذاریم، ممکنه بتونه از پس نگهبانی برآد، اما یه نگهبان نمیتونه از پسِ استادی دانشگاه بربیاد" میبینم تا حدودی راست میگه، اما مطمئنم یه استاد دانشگاه نمیتونه جای یک رانندهی تاکسی باشه! پس همچین توجیه مناسبی نیست.
ادامه میدم: "به نظرم مهم اینه که اون استاد دانشگاه یا نگهبان چقدر احترام ارائه شده از سمت جامعه رو قبول میکنه؟ ممکنه به استاد دانشگاهی خیلی احترام گذاشته بشه، اما خودش نپذیره. یا نگهبانی که احترام کمی رو متوجه خودش میبینه، فکر نکنه همینی هست که از سمت جامعه بهش ارائه میشه (یعنی فرد نگهبان، شغل خودش رو مهمترین شغلی در نظر بگیره که میتونه انجام بده)"
دوستم ادامه میده: "مطلبی که گفتی رو علامه جعفری اینجوری بیان میکنه که اگه فردی موفقیتی رو بدست میاره، وظیفهی جامعه اینه که ازش حمایت کنه و تشویقش کنه. اما این تشویقش نباید به گونهای باشه که فرد دچار غرور بشه و به خودش بهای بیش از اندازه بده"
چه نتیجه ی زیبایی گرفتیم: بسیاری از ما دانشجویان توقع داریم که چون در راه کسب علم هستیم پس باید به ما احترام بشه. در حالی که علمی برتری دهنده و ارزش آفرینه که توانایی آدمی رو افزایش بده. اساتید دانشگاه نیز همینطور.