از الان برای فیلم جدید Darren Aronofski ذوق دارم :)
اسمش Caught Stealing ئه و قراره 29 آگوست / 7 شهریور به نمایش دربیاد.
+پس نوشت: بیان هم در پیت شده ها! تاریخ پست امروز 1 فروردین هست اما این پایین 2 فروردین نشون میده :))
از الان برای فیلم جدید Darren Aronofski ذوق دارم :)
اسمش Caught Stealing ئه و قراره 29 آگوست / 7 شهریور به نمایش دربیاد.
+پس نوشت: بیان هم در پیت شده ها! تاریخ پست امروز 1 فروردین هست اما این پایین 2 فروردین نشون میده :))
خداروشکر می کنم به خاطر همه چیزهایی که داده. خیلی چیزهایی که داریم برامون محسوس نیستن. همین که خلا شون حس میشه می بینیم ای بابا تو چه حال و حولی بودیم.
چند ماهی هست که موهای سفیدم توجهم رو جلب کرده. سرعت رشدشون بالاست. دوسشون دارم اما هنوز میخوام که تعدادشون کم باشه. برای همین مکمل زینک، مس و بیوپانتن میخورم. روزی یه قرص بعد از صبحونه.
راستی اینو نگفتم. از اول آذر سال قبل، رژیم قند نخوری رو شروع کردم. البته هدفم این بود که کبد چربم (گرید 2) رو درمان کنم. دکتر گفت قند و کربوهیدرات (مثل ماکارونی و برنج) رو حذف کن. من هم هرچی نوشیدنی قندی بود و هرچی شیرینی و ماکارونی و سیب زمینی رو حذف کردم. برنج هم خیلی کم خوردم. نتایج درخشان بود. کبد چرب ظرف 3 ماه کامل درمان شد. دکتر باورش نمیشد. در کنارش متوجه شدم که جوشهای سینه و کمرم خیلی کم شدن. نمی دونم چند درصد آدمها مثل من هستن که با خوردن قند و ... بدنشون جوش میزنه. بدن من اینطوریه که هرچی قند واردش میشه خیلی زود بالا میاره.
خلاصه امسال سالم تر از سال قبل بودم. این هم به برکات پیگیری همسر جان هست.
تو یوتیوب دکتر Berg مطالب خیلی مفیدی در ارتباط با سلامتی میگذاره. انجام نکاتی که میگه و رعایت حرفاش خیلی ساده ست. مثلاً نوشته بود بهترین درمان برای استیج 4 (پیشرفته) سرطان اینه که خوردن غذا رو بسیار کم کنی (16 الی 20 ساعت روزه بگیری) تا غذا به سلول های سرطانی نرسه و رشدشون متوقف بشه. جالب بود و کاملاً با سازوکار بدن میخونه. معمولاً به آدمی که سرطان داره میگیم که داداش خوب بخور تا بدنت جون بگیره!
چند وقتی هست که انرژیم روی چیزای مختلف تقسیم شده.
از آینده ایران خیلی نگرانم. ده سال پیش زمانی که ارشد میخوندم فکر میکردم میشه اینجا آیندهای داشت اما الان با داشتن کار، خونه، ازدواج کردن و زدن خیلی از تیکهای زندگی احساس عدم اطمینان دست از سرم برنمی داره.
احساس می کنم ده سال پیش رو اسب بازنده شرط بستهم.
اپلای برای دکترا و رها کردن اینجا و رفتن و از صفر شروع کردن بدجوری افتاده رو مخم.
دعواهای زن و شوهری از عجیبترین مقولههایی هستن که میشه فکرش رو کرد.
یهو میبینی سر یه چیز بیخود کلی الم شنگه به پا شد.
کوتاه بیا زن!
تو این یک سال گذشته، روزهای خوش زیادی داشتم.
نمیدونم چرا اون موقع که خرکیف هستم این وبلاگ یادم نمیافته؟
شاید اون لحظه اونقدر حس به اشتراک گذاشتن احساساتم با بقیه غلیان میکنه که ...
یه سری حرفها هست که میشنوی از نزدیکانت، که مزه تلخی دارن برات.
از شنیدن این حرفها بدت میاد، شرمت میشه.
میریزی تو خودت، حتی نمیتونی با نزدیکترین فرد زندگیت در موردشون صحبت کنی.
که مبادا اون تصویر خوبی که تو ذهنش داشته بهم بریزه ...
این حرفها آدم رو پیر میکنه.
در حالی این مطلب رو مینویسم که لپتاپم بعد از یکسری بهینهسازیهای دستی (که خودم انجامش دادم) دیگه بالا نیومد و الان در حال ریکاوری کلی هست. و احتمالا چند ساعتی طول خواهد کشید.
+ شاید بپرسید کدوم خودشیفتهای عکس خودش رو میزنه رو دیواری که نصف روز جلوش نشسته.