نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

وقتی روابطم رو بررسی می‌کنم، با یک سری از لایه‌های مختلف و درهم تنیده‌ی درون‌گرایی و برون‌گرایی مواجه میشم. به طوری‌که در روابط مختلفم لازمه مدام از این لایه به لایه‌ی دیگه سوئیچ کنم. نظر خودم درباره‌ی ترجیح ارتباطیم بر درون‌گرایی هست. از طرفی، موقعیت جدیدی که فعلاً توش قرار گرفتم؛ من رو به سمت برون‌گرایی می‌کشونه و گاهاً عملکرد خوبی رو در برون‌گرایی مشاهده می‌کنم.

به همین دلیل، امروز یهو شک کردم که آیا واقعاً درون‌گرا هستم یا خودم رو زدم به درون‌گرایی؟


۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۸
ضیاء

تو این چند روز دوران خدمت، علاوه بر لپ تاپ و گوشی با دستگاه دیگری طرح دوستی ریخته‌ام. اسمش فکسه؛ که البته به جز فکس، کپی و پرینت هم انجام میده. و در سه سوت کارتو انجام میده. سوت اول: که گوشی رو برمیداری، سوت دوم: شماره رو می‌گیری و در سوت سوم به محض شنیدن صدای مخصوص دکمه‌ی سبز رنگ رو می‌زنی. اما این هنوز آغاز فرایند فکس کردنه و باید منتظر بمونی برگه‌ها یکی یکی فکس بشن. اما گاهاً دکمه‌ی سبز رنگ رو می‌زنی و منتظر میمونی برگه‌ها فرستاده بشن، ولی بعد از چند دقیقه پیغام "Transmit Error" رو می‌بینی. گاهاً هم پیغام "OK" به نمایش درمیاد اما وقتی زنگ می‌زنی تا تاییدیه‌ی فکس رو بگیری می‌شنوی که چیزی دریافت نکردن:


 


من: از دانشگاه صنعتی شریف تماس می‌گیرم. چند دقیقه پیش فاکسی فرستادیم برای آقای دکتر/مهندس ... . می‌خواستم ببینم دریافت کردید فاکس رو؟! (امان از دست مرورگر فایرفاکس! که باعث شده من به فکس بگم فاکس!)

پشت تلفن: عنوان فکستون چی بوده؟

من: بیست و سومین کنفرانس مهندسی برق ایران

پشت تلفن: پیوست هم داشته؟

من: بله. به همراه نامه‌ی اصلی، بروشور و بسته‌ی پیشنهادی؛ جمعاً در 7 برگ.

پشت تلفن: اجازه بدین بررسی کنم ... بله دریافت کردیم.

 

+ این بخشی از مجموعه‌ی وظایفیست که تا آخر اردی‌بهشت 94 (انتهای کنفرانس مهندسی برق) به من محول شده است.

۲ نظر ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۰
ضیاء

1

بی کیفیت‌ترین نمازهای عمرم رو تو دوره‌ی سربازی خوندم. جسم و ذهن خسته، توانی برای نماز باقی نمی‌گذاشت.

اما همین مسئله باعث شد که تصمیم بگیرم در مورد "ارتباط یکی دیگه با خدا" قضاوتی نکنم.

علامه طباطبایی میگه: "تفاوت عمل انسان‌ها در تفاوت آگاهی و علم آن‌هاست." و تا وقتی که از علم و آگاهی فرد دیگه در انجام اعمالش اطلاع نداشته باشی نمی‌تونی چیزی بگی.

 

2

چون چند ماهیه سعی کردم کم‌تر صحبت کنم و خاموشی اختیار کنم؛ تو دوره‌ی سربازی به این نتیجه رسیدم که "تو یک جمع جدید، اگه خاموش باشی، هیچ‌کس نمی‌فهمه که چقدر بارته!"

 

3

سعی می‌کنم مرغ نباشم! چرا؟ چون هم تو عروسی سرمو می‌برن و هم تو عزا! 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۲
ضیاء

اولی: این سربازی هیچی نداشته باشه واسه من که خوب بود، الان 30 روزه که لب به سیگار نزدم! باورم نمیشه.

دومی: آره داداش، منم بعد مدت‌ها یه چند کیلویی وزنم کم شده، خدایی تو خوابم فکرشو نمی‌کردم!

من: منم چند تا فحش ک دار و کِش دار بیش‌تر یاد گرفتم!

۱ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۶
ضیاء


افراد فامیل (پشت تلفن): خیلی دوست دارم قیافه‌ی کچلتو ببینم! خدایا یعنی این چه ریختی شده ... ! حتما از خودت یه عکس بگیر.


رفقای دوران سربازی: داداش! عکس قبل سربازی‌تو برامون بفرست؛ دوست داریم بدونیم چه جوری بودی، این ریختی شدی!

۲ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۴۹
ضیاء

نگاهم به قفسه‌ی کوچک کتاب‌هایی که در طول یک‌سال اخیر خریده شده‌اند معطوف شد. دو کتاب را بیشتر می‌پسندم و زندگانی‌ام تاثیر بیشتری از آن‌ها می‌پذیرد:

1 – ماندن در وضعیت آخر (با ترجمه‌ی اسماعیل فصیح)

بر روی ترجمه‌ی اسماعیل فصیح تاکید لازمه، چون همان‌طور که دکتر شیری گفتند، مرحوم اسماعیل فصیح کتاب رو یک‌بار از نو (برای مردم ایران) نوشتند. یکی از کاربردی‌ترین کتاب‌هاست که تا نخوانید، نمی‌دانید که چیست.

2 – خوش‌بینی آموخته شده

این کتاب روی یک نکته تاکید بسیار می‌کنه و اون مفهوم "تعبیر" هست. این‌که من مشاهداتم از "ارتباطاتی که با محیط اطرافم" دارم را چگونه تعبیر می‌کنم؟ و آیا من به تعبیرهایی که دارم آگاه هستم؟ برای منی که سرعت ذهنی بالایی در پردازش اطلاعات دارم (=یک نقطه‌ی قوت)، تعبیرهایی که از ارتباطاتم داشتم، در عموم موارد، به صورت ناخودآگاه و بدون کوچک‌ترین درنگی صورت می‌گرفت (لازم به ذکره که من از این عدم درنگ و بالاتر بودن سرعت پردازش در تعبیر وقایع بسیار خوش‌حال بودم). چه بسا تعبیرهایی که می‌توانستند نادرست باشند.

 

۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۲
ضیاء

خب! دوره‌ی آموزشی سربازی تقریبا تموم شده است! و فقط روزهای 27 تا 29 این ماه قراره مراسم سردوشی داشته باشیم. تو سردوشی به ما بربری میدن! و این بربری‌ها در دو طرف شانه‌ی لباس‌های دوره‌ی خدمت سرباز نصب میشه. اما از اون‌جایی که من امریه گرفتم، بربری بهم تعلق نمی‌گیره!

اما بربری چیست؟! در زیر نمایی از بربری‌ها رو می‌بینین:


بربری

یعنی خلاقیت سربازا تو حلقم که چنین چیزی رو بربری می‌بینن!

دوران آموزشی به ما میگفتند: آش‌خور! و تا اعتراضی نسب به سایر سربازان دوره‌های گذشته انجام می‌دادیم می گفتند: "برو آش‌خور!". الان هم احتمالاً خواهند گفت: "برو بربری!" یا "برو بربری‌تو بخور!" یا "بربری‌هات که بیات نشدن؟!" یا ... (البته چون به من بربری تعلق نمی‌گیره، مطمئنن چنین جملاتی گفته نخواهد شد!)

+ یه شعری از بربری شنیده بودم قبلنا، که شایسته است در این پست بهش اشاره کنم:

قطری که تو داری تافتون نداره، بربری!                    طعمی که تو داری لواش نداره، بربری

۶ نظر ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰
ضیاء

بعد از گذشت 3 هفته از دوره‌ی آموزشی و گرفتن 2 مورد تشویقی از فرمانده گروهان، بالاخره دیروز مرخصی گرفتم (تا صبح روز شنبه). امروز صبح به تبریز آمدم و فردا عصر دوباره برخواهم گشت به تهران (ان شاء ا...). این چند هفته اگرچه خوش، اما سخت گذشت. در میان این سه هفته، هفته‌ی اول و از میان روزها اولین روز، سخت‌ترین روز بود. روزی که حتی فرصت سفت کردن بند پوتین‌ها را نداشتیم.

هر صبح ساعت 4 و نیم از خواب بلند می‌شویم (سوت بیداری). ساعت 5 صبحانه را می‌خوریم. سپس به صف شده و به سمت مسجد حرکت می‌کنیم و نماز صبح را می‌خوانیم. از ساعت 8 الی 12 وقت کلاس‌های عقیدتی است. البته در این کلاس‌ها به خوبی می‌خوابم. ساعت 12 وقت ناهار و بعد از ناهار وقت نماز ظهر است. ساعت 14 نوبت دوم کلاس‌ها است. ساعت 16 نیز رژه تمرین می‌کنیم. ساعت 17 دوباره وقت نماز است. بعد از نماز، شام می‌خوریم و سپس استراحت می‌کنیم. ساعت 20 نیز سوتِ واکس است! و پوتین‌ها را واکس می‌زنیم. ساعت 22 نیز سوت خاموشی و خواب است. البته در این بین کارهای نظافتی نیز داریم. همه‌ی کار‌ها از تقسیم غذا گرفته تا شستن دیگ و ظروف و ... و نظافت اماکن بهداشتی را خودمان انجام می‌دهیم.

دوستان جدیدی پیدا کرده‌ام که در میان‌شان از همه کم سن و سال‌ترم. برخی از آن‌ها ازدواج کرده‌اند و برخی نه. همه حداقل مدرک کارشناسی ارشد را گرفته‌اند و برخی دکترا دارند. پزشک نیز داریم و جراح مغز و اعصاب نیز.

اکثر دوستانم برون‌گرایند. زمانی که در جمع خود را بروز می‌دهند، به نحوی نظاره‌شان می‌کنم، گویی که در حال تماشای فیلمی هستم. و چون غرق در گفته‌ها و رفتار آن‌ها می‌شوم، می‌گویند تو چرا ساکتی؟!

قرار بود 12 ام دی‌ماه به سمینار "چرا 20 تا 30 سالگی مهم است؟" بروم، اما مرخصی ندادند و شرکت در سمینار منتفی شد. به عنوان یک قاعده‌ی کلی، تا زمانی که در داخل پادگان به سر می‌بری، نباید برای بیرون از پادگان برنامه بریزی. چون برایت برنامه ریخته‌اند :).

از این سه هفته درس‌ها آموخته‌‌ام. جملاتی در دفتر نوشته‌ام که البته اکنون آن‌را به همراه ندارم، اما در وقتی مناسب آن‌ها را خواهم نوشت. در مورد ادامه‌‌ی تحصیل تک و توک ایده‌های به ذهنم رسیده که نیاز به بررسی بیش‌تر دارد.

۶ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۷:۲۷
ضیاء

خب روزها تند و تند و تند گذشتن تا رسیدن به امشب، و فردای امشب، قراره تو راه تهران باشم و برم دوره‌ی آموزشی سربازی!

نگاهی به پست‌های سال قبل می‌انداختم. جالبه که سال قبل، سوم دی از تهران رسیدم خونه (اینجا) و سوم دی امسال قراره از تبریز برم تهران . البته خیلی هم جالب نیست.

خیلی دوست دارم ایام سربازی وبلاگ رو روپا نگه دارم و مطلب بذارم، اما گمون نکنم بشه. به هر حال.

این شعر از علیرضا روشن رو خیلی دوست دارم:


 شعر علیرضا روشن


ادامه‌ی مطلب شامل چندتا عکس میشه که به نظرم جالب میان (البته جنبه‌ی طنز داره وا). 

۴ نظر ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۳
ضیاء

"اولین شرط محقق بودن این است که در مواجهه با هر اندیشه‌ای، به سادگی از کنار آن عبور نکنیم"*، به سادگی نپذیریم و به سادگی دست رد بر سینه‌ی آن نزنیم. آن را با معلومات هر چند ناقص خود بسنجیم و سبک سنگین کنیم. اگر توانستیم دلایل قانع‌کننده‌ای برای پذیرفتن آن اقامه کنیم، آن را فعلاً بپذیریم، بدون آن‌که تعصب جاهلانه‌ای روی آن داشته باشیم. اگر دلایل را بر رد آن اندیشه برجا کردیم، آن را فعلاً مردود بدانیم، در عین این‌که احترام صاحب اندیشه را محفوظ داشته‌ایم. و اگر اندیشه برای‌مان مجهول نماید، از آن پیروی نکنیم که "لا تقف ما لیس لک به علم" (از آن‌چه که به آن علم نداری، پیروی مکن - آیه‌ی 36 سوره‌ی اسراء) تا این‌که به اهل فن آن اندیشه مراجعه کنیم و شرایط را جویا شویم؛

خواه آن اندیشه را از فرستاده‌ی خدا دریافت کنیم یا از سوی مخالف خویش.

* نقل به مضمون از کتاب "از شریعتی" – نوشته‌ی عبدالکریم سروش


۱ نظر ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۰
ضیاء