آورده اند که علامه طباطبایی، در هر شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت می نمودند و مابقی ساعات رو به کسب علم و دانش اندوزی سپری می کردند. ممکنه شما ساعات کمتر از این رو هم سراغ داشته باشین. به طور مثال محمدرضا شعبانعلی در چند جای مختلف از سایتش گفته که در شبانه روز چیزی حدود دو ساعت می خوابه! یا طبق شناختی که از دکتر شیری بدست آوردم احساسم اینه که ایشون هم کمتر از حد نرمال استراحت می کنند.
شاید این سوال تو ذهنمون تشکیل بشه که چطور ممکنه چنین چیزی؟! چطوره که ما (من + من ِ نوعی!) چنین چیزی را نمی تونیم تجربه کنیم و بیشتر از اینها می خوابیم؟
مدتی این سوال توی ذهنم بود که اخیرا به یک حدس اولیه ای رسیدم. به نظرم اون ها کارایی رو در طول روز انجام میدن که انرژی بخشه واسشون، و کم خوابیشون رو با انرژی گرفتن از کاراشون جبران می کنن. (تز - thesis)
تو فیزیک مسئله ای تعریف میشه به اسم رزونانس! فرکانس رزونانس رو فرکانسی تعریف می کنیم که در اون هم افزایی صورت می گیره و دو موج هم فرکانس همدیگر رو تقویت می کنن. به نظرم علامه طباطبایی، محمدرضا شعبانعلی، علیرضا شیری و افرادی از این قبیل کاری رو انجام میدن که کم خوابیشون رو جبران میکنه! و این اثر هم افزاییه.
از این تزی که گفتم، میشه مطلب مهم دیگه ای رو برداشت کرد و اون اینکه ما (من + ...) در طول روز کارایی رو انجام میدیم که نه تنها انرژی بخش نیست بلکه انرژی مارو هم میگیره و لازم میشه چیزی حدود هفت الی هشت ساعت بخوابیم. خیلی خوبه که هر فردی فرکانس رزونانس خودش رو پیدا کنه و کاری رو انجام بده که منطبق هست با اون فرکانس رزونانس مخصوص به خودش، تا هم افزایی بشه.
یادمه وقتی خواستم برم دبستان، هیچ گاه این سوال رو از خودم نپرسیدم که چرا؟! چرا می خوام تو این دوره تحصیل کنم و با سواد شم؟!
دوره ی راهنمایی هم همینطور بود و هیچ گاه این سوال پرسیده نشد که آیا تحصیل در این دوره ضروری هست یا نه؟! هیچگاه ازمون خواسته نشد که در این مورد فکر کنیم و برای این سوال جوابی قانع کننده پیدا کنیم!
دوره ی دبیرستان هم که بدتر از دو دوره ی قبلی. قبل از همه چیز فکرمان را به کنکور دوخته بودند و اجازه ندادند تا کمی بیشتر در مورد ضرورت تحصیل در دوره ی دبیرستان و پیش دانشگاهی فکر کنیم! نمی خواهم همه ی تقصیر را گردن جامعه و ... بیاندازم، خود من هم مقصرم، اما نمی توانم از خودم انتظار بیش از آنچه که در ان زمان انجام دادم، میداشتم.
رسیدیم به دوره ی دانشگاه. به محیط جدیدی پا گذاشته بودیم و ابتدای امر برای همه ی ما خیلی هیجان انگیز بود. البته باز این سوال پرسیده نشد که : "مستر ض! آیا لزومی هست که در دانشگاه درس بخوانی؟ میتوانی دلایل قانع کننده ای بیاوری؟ اگر آری، این دلایل تا چه اندازه می توانند این تصمیم تو را در چند سال آینده نیز ساپورت کنند؟"
و خیلی عجیب این بازی به دوره ی ارشد نیز کشیده شد! و ضرورت تحصیل در این دوره بدون اینکه ارزیابی سالمی صورت بگیرد بر همگان (من + ...) مسجل شد!
این سوال که "آیا در این دوره تحصیل کردن ضرورتی برای من و آینده ام دارد؟" تا اواسط دوره ی ارشد جواب درخور شأن و قابل قبولی نیافته، برای اولین بار در دوره ی دکتری به صورت جدی مطرح میشود و عجیب نیست که پاسخ گویی به این سوال، بسیار سخت جلوه می کند! و این طبیعی ست ...
البته وقتی بیشتر فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که باز من از خیلی ها در زمینه ی پاسخ گویی به این سوال جلوترم! برخی ها حاضرند یک ماه به آزمون دکترا اختصاص بدهند تا به این سوال پاسخ ندهند.
اما باز سخنم را با این جمله از محمدرضا به پایان می رسانم که "مردمی شدهایم که ... با اصلاح و تغییر موافقیم. به شرطی که اول از جای دیگری آغاز شود" !