نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

جلسه ی آخر سمینار بود که دکتر شیری جمله ای گفت بسیار عالی: "علم اگه علم باشه باعث ِشادی میشه!" منظور از علم، علمی هست که متناسب با (روحیات) متعلم باشه.

سوال: چند درصد علمی (علم دانشگاهی) که یاد میگیرم باعث شادی ِمن میشه؟

جواب: خیلی کم، فقط اونجایی شادی میاره که کاربردش رو توی زندگی خودم و زندگی اجتماعی خودم می بینم. اگر بخوام دقیق تر بگم، علمی رو دوست دارم یاد بگیرم تا کاربردی باشه.

سوال: پس باید چیکار کرد؟

جواب: علمی رو یاد گرفت که از اون لذت برد!

به عنوان مثالی از علمی که یادگیریش باعث لذت ِ من میشه:

چند شب پیش بود که با بچه ها رفتیم فوتبال دستی بازی کنیم. اونقدر بازیکن قوی تو میدون (!) بود که به من بیشتر از پست ِ خطیر دروازه بانی رضایت ندادن! چون واقعا دروازه بان خوبی هستم! و ترس از گل خوردن باعث همچنین تصمیمی شد. وقتی چند تا پسر توی یک بازی گروهی تیم تشکیل میدن و روبروی همدیگه قرار می گیرن سروصدا ها بالا می گیره و همهمه زیادی بلند میشه و این سروصدا رو نمیشه حذف کرد. تجربه کردم که هر موقعی اندک حواسم به این سروصدا ها معطوف میشه، گل زدن بهم آسون تر میشه، مخصوصا اینکه راست دستم. میدونین چرا این اتفاق میوفته؟

1 – قسمت شنوایی و توانایی کلام انسان ها در نیم کره ی چپ مغز قرار گرفته. وقتی چیزی رو می شنوی احتمال پاسخ کلامی یا رفتاری وجود داره.

2 – سمت راست بدن توسط سمت چپ مغز کنترل میشه.

نتیجه ی من: مغز وقتی خودش رو با دو عمل همزمان میبینه - که توسط یک سمت مغز کنترل میشن - مجبوره تمرکزش رو بین این دو فعالیت تقسیم کنه و شاید همین باعث بشه که یک فرد راست دست نتونه به هنگام شنیدن یا سخن گفتن سریع تر واکنش بده. اما میشه با تمرین مهارت شنیدن و کنترل کردن ِ دست (همزمان) رو تقویت کرد.

نتیجه گیری من زمانی غنی تر میشه که یک فرد راست دست هم در بازی فوتبال دستی ما به عنوان دروازه بان شرکت کنه!

من از آموختن این علم خیلی لذت می برم و این دانایی رو ترجیح میدم به مباحث خشک و بی روح ِ علم - مثلا ریاضیات کاربردی - که جاشون فقط تو کاغذه.

۴ نظر ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۴
ضیاء

تا همین چند لحظه پیش احساس خستگی می کردم تا اینکه به وبلاگ دوستم شهرزاد رفتم. مطلبی گذاشته بود که من رو به یاد پستی انداخت که قرار بود تحت عنوان "دستآورد های اردی بهشت ماه" در وبلاگ قرار بدم اما به تعویق می انداختمش.

دستآورد های اردی بهشت ماه:

- شرکت در سمینار شخصیت سالم تر و اینکه اثرات این سمینار رو ماه ها در زندگیم احساس خواهم کرد.

- در نمایشگاه تهران تونستم چند تا از بهترین کتاب ها رو بگیرم.
 همچنین سرعت قابل قبولی در خوندن کتاب ها دارم.

- شناخت بیشتری و عمیق تری از خودم دست یافتم و در راهی که می خوام برم مصمم تر شدم.

- وبلاگ هایی پیدا کردم ارزشمند و دوستانی قدرتمند.

- در آخر ماه هم یه کار تحقیقاتی بهم پیشنهاد دادن.

- همچنین تونستم موافقت یکی از اساتیدم رو در قبول کردن ِ من به عنوان سرباز امریه بدست بیارم. اگه بتونم امریه م رو در تهران بگیرم، در این صورت امکان گرفتن پروژه های تحقیقاتی ِ دیگه بیشتر میشه، حتی میتونم با اساتیدم در کارای تحقیقاتی مشابهی مشارکت داشته باشم در حالی که دوره ی سربازی رو سپری می کنم. و در آخر امکان شرکت در کلاس های دکتر شیری رو خواهم داشت. میشه گفت از لحاظ استراتژیکی، بهترین (؟) گزینه میتونه همین گزینه باشه.

این پست از همین جا تقدیم میشه به نویسنده ی وبلاگ یک روز جدید.

 

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۰
ضیاء

چند روزی ست که با وبلاگ ویولت آشنا شده ام. نویسنده ی وبلاگ زنی ست دوست داشتنی، دردکشیده و استوار. از زمانی که فهمیده بیماری MS دارد تازه زندگی کردن را یاد گرفته و برای اینکه هنر لذت بردن از زندگی کردن را برای ما بیاموزاند دست به وبلاگ نویسی زده است. یک بار به عنوان برترین وبلاگ نویس برگزیده شده و سابقه ی داوری در جشنواره ی بهترین وبلاگ نویس ها را دارد. او حتی رادیویی دارد به نام رادیو ویولت! از خودش که در مورد ویولت می پرسند می گوید ویولت گل سرخی است که در شوره زار می روید و به هنگام گفتن این جمله اشک در چشمانش جمع می شود ... مستند "زن در سایه ی ام اس" شرح حال کوتاهی از زندگانی اوست، اما اگر از من بپرسید خواهم گفت: "ام اس در سایه ی ویولت" و با دیدن این مستند خواهید دید که این جمله، سخن گزافی نیست. 

 

 


 
این جملات از رامبد جوان خیلی به دلم نشست:

"کاش وقتی بچه هامون میرن مدرسه بهشون بگیم :
عزیزم من نمی خوام تو بهترین باشی
من فقط می خوام تو خوشبخت باشی
اصلا مهم نیست همیشه نمره هاتو 20 بگیری
جای 20 می تونی 16 بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببر.
از "ترین" پرهیز کن
خوشبختی جایی هست که خودت رو با کسی مقایسه نکنی
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن..
همین ...."

 

۶ نظر ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۰۵:۲۷
ضیاء

امروز پرونده ی دوره ی "شخصیت سالم تر من" بسته شد، اما چیزی که هنوز باز موند زندگی من و بقیه ی اونایی هست که باهاشون همسفر بودیم. تجارب خیلی زیادی کسب کردم و به این نتیجه رسیدم که شخصیت خیلی بدی هم ندارم. هر چند خیلی هم خوب نیست و فهمیدم که یک کمال طلب ِ خود کم بین ِ مهرطلب بودم!

یادمه در اولین تجربه ی وبلاگ نویسیم، در قسمت پروفایل یک همچین متنی رو آورده بودم: " خوب، من از این حالتی که توش قرار دارم راضی نیستم. به همین دلیل می خوام تغییر بزرگی رو تو زندگیم ایجاد کنم. یه جورایی جراحیه شخصیته !" اما کاری که با خودم می کردم بیشتر "تیکه پاره" کردن شخصیت بود تا جراحی! به قول ابراهیم میثاق : "به جای اینکه غده رو از بدن دربیارم، بدن رو از غده در می آوردم!" بگذریم.

تصمیم گرفتم تا صحبت های این هفت جلسه رو مرور کنم و هر روز روی یک یا چند مفهوم کار کرده و نتایج رو بنویسم. نباید انتظار نتایج زودحاصل رو داشت که این یک فراینده life time هست.


آن روزی که تصمیم به راه انداختن این وبلاگ گرفتم، دنبال لذتی بودم که تا به حال نچشیده بودمش و این لذت را به نوعی نیازی دیدم برای خودم و این چنین شد که اسم نیاز ناشناخته رو برایش انتخاب کردم! 

چند روز پیش خیلی اتفاقی پسورد یاهو مسنجر رو از دست دادم و در شرایطی قرار گرفته ام که امکان ریکاوری مجدد پسورد برایم مهیا نشده است. به همین خاطر یک آیدی جدید و متناسب با آدرس وبلاگ ساختم و در قسمت پست الکترونیک وبلاگ قرار دادم.

همون روز بود که دوستم خبر قبولی ش را در دانشگاه داد. از این جا – یک بار دیگر – برایش تبریگ می گویم. راستی کمی منتظر ماندم تا خودت در وبلاگت به این موفقیت بزرگت بپردازی اما مثله اینکه حسابی سرت شلوغ است!

باز همان روز بود که اسم و تصویرم در سایت متمم قرار گرفت، به عنوان حامی مادی و معنوی! میتونم بگم این سایت و گروهشون خیلی بهم کمک کردند. مترصد فرصتی هستم که برای بهره وری حداکثر از مطالب عنوان شده ی اونها، برنامه ای بریزم تا هر روز زمان زیادی رو برای فکر کردن و تحقیق کردن درباره ی آن ها اختصاص بدهم. 

 

۵ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۳۳
ضیاء

تا همین سه ماه پیش، اگه می خواستم به هدفی برسم بیشتر به خاطر مزایای جانبی ِ من درآوردی بود که در کشورهای جهان سومی، چون ایران، تعریف شده است. اجازه دهید مثالی بزنم:

فرض کنید می خواهید مقاله ای بنویسید. هدف از نوشتن هر مقاله ای، انتقال آخرین دست آورد های حوزه ی علمی بین محققان این حوزه در سراسر دنیاست. اما در ایران مقاله نویسی به خاطر اهداف دیگری نیز صورت می گیرد:

1 - طولانی کردن - و نه پربار کردن - رزومه ی تحصیلی

2 - دریافت admission از دانشگاه های اروپا و آمریکا (همان apply کردن)

3 - پیچاندن دوره ی سربازی با کسب امتیاز استعداد برتر (که این امتیاز توسط همین مقاله نوشتن بدست می آید)

و چندی پیش مورد بسیار دور از انتظاری را دیدم:

4 - چشم و هم چشمی با یکی دیگر از دانشجویان، سر اینکه تا انتهای فلان سال کدام یک بیشترین مقاله را خواهیم داد

می توان به لیست فوق موارد دیگری را نیز اضافه کرد.

اگر کمی دقت کنیم، همه ی موارد فوق، مزایایی است که از نوشتن مقاله حاصل می شود؛ اما چه بلایی بر سر جامعه ی تحصیلی ما آمده که از اهداف فقط مزایای آن را می جویند؟! جواب این سوال ساده است: دگرگونی ارزش ها.

در حال توضیح این مطالب به دوستم بودم که برگشت گفت: "حتی اگه این طرز تفکرت صحیح باشه باز نمیتونی چیزی رو تغییر بدی! تو توی یک سیستم غلط قرار گرفتی و تنها راه عدم آسیب پذیری از این سیستم اینه که تو هم غلط کار کنی!" (منظورش این بود که تو هم وقتی می خوای مقاله بنویسی، اول از همه چیز باید مزایای اون رو جویا بشی) اوه! خدای من! چی دارم می شنوم. البته دوستم تا حدودی درست می گفت؛ طبق نظریه ی بازی ها، یک دست صدا نداره.

اما همون یک نفر میتونه خیلی ریشه ای تر کار کنه!. درسته من به تنهایی نمی تونم کاری بکنم اما می تونم چند نفر رو در راهی که میرم، با خودم هم رای کنم.

چرا ما قدرت خودمون رو دست کم می گیریم؟


 


و همش راهی رو میریم که واسمون نشون میدن،

 و راهی رو خودمون نمی سازیم؟

به عنوان یک درد دل: جایی که باید راه رو بهمون نشون بدن، کسی نیس که کمکمون کنه و جایی که باید دستمون رو ول کنن، تا خودمون تصمیم بگیریم، همه می خوان کمک کنن.

۹ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۶
ضیاء

امروز صبح رسیدم تبریز.

این دفعه با اتوبوس اومدیم و خبری از گفت و گو های داخل قطار نبود. برای اینکه جبران مافات بشه! داشتم فایل صوتی ِ گفت و گوی سهیل رضایی و محمدرضا شعبانعلی رو گوش می کردم. چقدر زیبا صحبت میکنن این دو نفر.

وقتی که پدر جان اومدن ترمینال دنبالم، تو راهه بازگشت به خونه اولین آر پی جی رو نثارم کردن! مثه اینکه تصمیماتی که واسه آینده م گرفتم، چندان به مذاق خانواده خوش نیومده و انتقادهایی رو از جانب شون دریافت می کنم. استفاده ی مثبتی که میتونم از این انتقادها ببرم، عمیق تر شدن در باور های خودمه. (همون عقده ی خودمون)

یه سر رفتم دانشگاه ِ سابق. هم دوره ای های قدیمی م رو دیدم. دیدم که واسه موندن تو دانشگاه چقدر تلاش می کردن. اونجا بود که یاده این جمله ی دکتر شیری افتادم : "بعضی ها وقتی وارد دانشگاه میشن، دیگه نمی تونن بیان بیرون! و فکر می کنن باید موند داخل!" البته من دیدم که این مشکل بعضی ها نیست، بلکه مشکل خیلی ها شده؛ طی کردن دوره ی تحصیلات تکمیلی بدون توقف.

+ پیشنهاد می کنم این پست دکتر شیری رو بخونین. مخصوصا این کامنت و جواب زیبای دکتر رو.

+ قسمت روز نوشت ِ وبلاگ، تازه راه اندازی شده! و گهگاه یه سری پست ها با این برچسب منتشر میشن. 

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۵۲
ضیاء

چند نفر به عکس زیر خیره شدن و تعبیر های مختلفی به ذهنشون رسید. 

چیزایی دیدن که بقیه نمی تونستن ببینن. اونجا بود که واسم ثابت شد! خیلی عجیبه! هر کی داره چیزی رو می بینه که  می خواد ببینه! چیزی رو می بینه که به ذهن و حال و هوای فعلیش نزدیک تره. یعنی یه جورایی خودش رو می بینه! 

تا وقتی که می بینه اون چیزی رو که می خواد، هیچ پیشرفتی نداره تو وجودش. تو همون حس و حال خودش باقی میمونه.

حالا کِی میتونه رشد کنه؟!

۶ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۰۵
ضیاء

این پست اقتباسی است از پست وبلاگ علی سخاوتی.

می دانیم بهترین راه برای توانا شدن در حرفه ای، تمرین کردن است. اما چقدر باید این تمرین صورت بگیرد تا تواناییمان تضمین شود؟

برای جواب دادن به این سوال نمی توان عددی کاملا قطعی ارائه داد اما طبق پژوهش های انجام شده، به طور متوسط هر فرد برای متخصص شدن در کاری به ده هزار ساعت نیاز دارد. این عدد بزرگی ست! و به همین خاطر اولین سوالی که در ذهن ایجاد میشود (و اگر ایجاد نشده، پرسیدن این سوال برایتان کمی زمان خواهد برد) این است که ده هزار ساعت می شود چند سال؟ برای محاسبه از ماشین حساب کمک می گیریم:

و این یعنی به طور مفید لازم است به میزان عدد فوق در حرفه ی خود به صورت جدی تلاش کنیم تا متخصص شویم. اجازه دهید به مسئله ایده آل نگاه نکنیم و تعداد ساعاتی از روز را که به انجام امور دیگر صرف می شود کم کنیم. به طور متوسط برای یک فرد تلاشگر، دوازده ساعت از شبانه روز را برای استراحت، نفریح و امور دیگر کنار می گذاریم. با این حساب رقم فوق دو برابر خواهد شد: 

میدانم حساب فوق کمی اشکال دارد و شامل روزهایی می شود که به اصطلاح تعطیل هستند و ممکن است شما در روزهایی از سال ناخوش شوید، یا حس و حال کار کردن را نداشته باشید ... بشر است دیگر! من عدد سه سال را تقریب مناسبی از عدد فوق می بینم. پس فرض کنیم به سه سال نیاز داریم تا در حرفه ی خود متخصص شویم.

سوال اول: شما چند سال دارید؟! سن خود را به این عدد (سه سال) تقسیم کنید. جزء صحیح عدد بدست آمده حداکثر تعداد کارهایی را نشان می دهد که شما می توانید در آن ها متخصص باشید!

برای منی که در آستانه ی تمام کردن سن 24 سالگی ام هستم، می توانم در 8 کار متخصص باشم! اما یادم نمی آید به غیر از صحبت کردن، قدم زدن و درس خواندن در کار دیگری بیش تر از سه سال وقت گذاشته باشم! اما آیا در این کارها متخصص شده ام؟! گمان نمی کنم ... اما در یک مورد چرا! می توانم خود را به عنوان متخصص در حوزه ی اینترنت معرفی کنم. کسی که می داند و می تواند چطور از اینترنت نیازش را برطرف کند.

سوال دوم: فکر می کنید چند سال زندگی خواهید کرد؟! این عدد را به ... . جزء صحیح عدد بدست آمده حداکثر تعداد کارهایی را نشان می دهد که شما خواهید توانسنت در آن ها متخصص شوید!


۵ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۱۱
ضیاء
به هنگام تایید کامنت ها، چیزی که به عنوان پاسخ در انتهای آن است همان کلماتی ست که در آن هنگام در ذهنم نقش بسته اند. اما اتفاق افتاده است که چند باری کامنت ها بازخوانی شوند و توضیحات بیشتری به آن ها افزوده شود (revise). از این رو پیشنهاد می کنم کامنت خودتون رو، بعد از مدتی، دوباره مرور کنین!

چند دقیقه پیش بود که می خواستم revise کوچکی در یکی از کامنت ها داشته باشم، اما در کمال ناباوری دیدم تعدادی از کامنت ها محو شده اند. به عنوان دارنده ی وبلاگ، در محو شدگی آن ها کوچکترین نقشی نداشته ام.

اما revise:

کتاب


در مرکز کارآفرینی دانشگاه شریف موجود است. دلیل اینکه ابن کتاب در کتابفروشی ها یافت نمی شود، تصمیم مرکز در نحوه ی توزیع آن است، تا هرگونه انتفاع شخصی از بین رود. این کتاب به قیمت هفت هزار تومن قابل تهیه است.

۶ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۷
ضیاء

دیروز با جمعی از بچه ها رفتیم نمایشگاه بین المللی کتاب. از دو هفته پیش لیستی تهیه کرده بودم، شامل کتاب هایی که قرار بود بخرمشون. چهار تا کتاب بیشتر نگرفتم. البته زور ِ بن ای که داده بودن بیشتر از این هم نمی شد!

کتاب اول: نیمه ی تاریک وجود از دبی فورد. قیمت پنج و نیم تومن

کتاب دوم: تئوری انتخاب از ویلیام گلاسر. قیمت بیست و دو و نیم تومن

کتاب سوم: شغل مناسب شما (تعیین شغل با استفاده از MBTI) با نویسندگی تایگر ها! (باربارا بارون تایگر و پاول تایگر). قیمت بیست تومن

کتاب چهارم: ماندن در وضعیت آخر از هریس ها! (امی ب. هریس و تامس آ. هریس). قیمت سیزده و نیم تومن.

هر چهار تا کتاب درست همونی هستند که می خوام و لازمشون دارم. همین دیشب تیب شخصیتی خودم رو با استفاده از MBTI تعیین کردم (یا شاید هم حدس زدم): درونگرا، منطقی، فکری، منظم. (ISTJ) با این تیپ شخصیتی هر چی کارای مدیریتی هست رو میتونم انجام بدم!

اما کتاب هایی که نتونستم تهیه کنم:

- آداب المتعلمین اثر خواجه نصیر الدین طوسی

- خوش بینی آموخته شده

- آخرین سخنرانی

- 5 نقطه ی قوت خود را بشناسید

- فنون مذاکره از محمدرضا شعبانعلی


به عنوان یک تصمیم جلو برنده، می خوام کمی وبلاگ رو منظم تر کنم. سعی می کنم وقتی رو کنار بگذارم تا برچسب های مورد نیاز به هر پست رو اضافه کنم.

۸ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۴
ضیاء