نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد


- کسانی که سوار مترو، اتوبوس و وسایل نقلیه ی عمومی می شوند و دلیل شان تنها و تنها صرفه جویی در هزینه ها است، افراد بیچاره ای هستند.

- دختر ها و پسرانی که درس می خوانند، اما نمی دانند برای چه یا که؛ همان هایی که کار دیگری بلد نیستند جز درس خواندن (و درس خواندن را نوعی کار تلقی می کنند)، افراد بسیار بیچاره ای می باشند.

- آن هایی که بلد نیستند روز شان را به شب برسانند و در ارتباط با بقیه بد خلقی می کنند؛ همان هایی که هر اتفاق خوبی بیوفتد باز دلیلی برای شکوه و ناله کردن دارند، مردمان بسیار بسیار بیچاره ای هستند.

بیایید از این افراد نباشیم و با درک متقابل ایشان به آن ها در زندگی کردن بهتر کمک کنیم.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۲۶
ضیاء
دو نکته:

من اگر پدر شوم، هرگز و هرگز لحظاتی از زندگی خود و همسرم را حول جدل درباره خریدن فلان چیز برای فرزندم صرف نخواهم کرد. می دانم فرزندم با دیدن جدلِ میان ما، احساس اراحتی نخواهد داشت.

نحوه ی انتقال فرهنگ پوشش در جامعه ی کنونی ما به گونه ای است که دخترانِ نوجوان ایران زمین احساس گناه می کنند. فکر می کنند (دقیق تر بگویم: این فکر به آن ها القا شده است) حجاب داشتن یعنی ننگ. 

 

۱ نظر ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۰
ضیاء

روز اول کارگاه کو اکتیو برقرار شد. در یک کلام می توانم بگویم بیست!

در طول کارگاه به گروه های دو یا سه نفره تقسیم شدیم. همه از موضوعاتی گفتیم که برایمان دغدغه شده بودند. من از تحصیل در دوره ی دکترا گفتم، برای چهار نفر، یکی مادر بود و دیگری پدر. دیگری مادر بود و مشاور در مدرسه و دیگری نیز دختری بود که می خواست به رهایی برسد - اگر به طبیعت روی قابِ عکسی خیره می شد، می خواست طبیعت را بدون قاب بنگرد. کامنت های خوبی در مورد دغدغه ام داده شد. به عنوان یک جمع بندی میتونم بگویم بیشتر روی اولویت بندی تاکید کردند.

در کل دو بار توانستم در نقش مربی ظاهر شوم. بهترین عملکرد من در صحبت با همان مادر اول شد، که او از کارم به عنوان مربی کو اکتیو راضی بود!


۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۱۱
ضیاء

ترم جدید از دیروز شروع شد و خیلی عجیب این دو سال تحصیلی هم داره تموم میشه. 

پروژه های متعددی که ترم پیش داشتم، به قدری ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود که چند وقتی هست دیگه ذهنم از نوشتن نیاز هام عقب مونده. 

دو روزه آخر این هفته قراره تو کلاس مربی گری کو-اکتیو شرکت کنم. جالبه که اونقدر کارگاه های متوسط به پایین دیدم که انتظار خیلی زیادی از این کارگاه ندارم! 

و می خوام تو کلاس تنیس روی میز ثبت نام کنم!


۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۱۰
ضیاء

منو جون پناه خودت کن برو ... تو باید از این پله بالا بری، تو بالا نری من زمین می خورم! (تاوان - احسان خواجه

امیری)

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۹
ضیاء

گاهی وقتا، دقیق تر بگم گاهی شب ها، حس خوبی بهم دست میده، سوال های خوبی می تونم بپرسم، به چیزهای مثبت و خوبی میتونم فکر کنم که مابقی روز تواناییش رو ندارم. تو این شب ها دوست دارم که بیدار بمونم تا صبح ... بیدار بمونم تا خدای نکرده این حس خوب از بین نره!

۳ نظر ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۹
ضیاء

 مثه این که اومدیم این دنیا تا وقتمون رو سپری کنیم. انگار یه وقتی بهمون مفت داده شده تا خرجش کنیم بدون هیچ هدفی. خیلی از کارا رو انجام میدیم بدون دلیل اما واسه کارای مهم دلیل می خوایم!

چندین و چند روز روی عادتی کار می کنی ... روی یه عادت خوب و بعد همون چندین و چند روز که تونستی به طرز دلخواه انجاش بدی ... این خیال میاد به ذهنت که دیگه تموم شد! و همه چی حله ... اما همه ی این تلاش هات، تو کمتر از "یک إنُمِ" همون چندین و چند روز به بادمیره! (إن به سمت خیلی بزرگ ها و إن عددی است غیر طبیعی)

توی عمرم تا این حد احساس نکرده بودم که می بینی یه چیزی واست مضره، اما انجامش میدی چون میلت میکشه. تا این لحظه از عمرم، معتاد ها و سیگاری ها رو درک نکرده بودم، هیچ وقت. همیشه تو ذهنم سرزنش می شدن. شنیده بودم هر کی تو زندگیش پستی و بلندی زیاد می بینه، اما فکر نمی کردم تا این حد. 

به قول یاس: زخم من نمیتونه بشه پانسمان، از تو خوردم ... 

۱ نظر ۲۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۳۲
ضیاء

برای اثبات خوب بودن، اولین شرط بدی نکردن است نه خوبی کردن ...!


وقتی میگم باید ساده حرف زد و از اون ساده تر نه، یعنی این:



از این ساده تر میشه؟!

۴ نظر ۲۳ دی ۹۲ ، ۲۰:۵۴
ضیاء

خیلی خوبه که خدا نمیذاره بدی ها و عیوب افراد واسه بقیه نمایان بشه!

اگه میذاشت، شرط می بندم مردم تو بدی کردن از هم سبقت می گرفتن!

۴ نظر ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۴:۴۵
ضیاء

چند هفته ای بود که سر پروژه ی ارشد، به گره کوری خورده بودم و هر تلاشی که می کردم نمی تونستم به خواسته ها و سوالات خودم جواب بدم. این روند ادامه داشت تا اینکه به طور کامل به سمت تلاش در نفی و زیر سوال بردن خواسته هام سوق پیدا کرد. تا اینکه یکی از شب ها (همین چند شب پیش!) سوال بهتری پیرامون گره کور پرسیدم! و مقرر کردم که صبح فرداش اولین کاری که انجام میدم، پاسخ گویی به این سوال باشه. و ساده تر از اونی که فکر می کردم تونستم به سوال جواب بدم. خیلی خوبه که بتونیم از دید دیگری به مسئله نگاه کنیم و سوال بهتری بپرسیم.

هر سوال بهتر، یک گام بیشتر به سمت پاسخ ساده تر است.

۴ نظر ۱۸ دی ۹۲ ، ۰۸:۲۲
ضیاء