نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

تلخ چون درد

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۲ ق.ظ


چند وقتی هست که توده ای رو در ناحیه بالای شکم - زیر پوستم - احساس می کنم. ناحیه بالای این توده 

– که قسمتی از پوستم رو تشکیل میده - با فشار انگشتم درد میکنه.

اون طوری که اطلاع کسب کردم، تومور ها معمولا برآمده هستند. اما توده ای که زیر پوستمه هیچ برآمدگی

نداره. البته امکانش هست که این توده فقط یک جوش زیر پوستی بزرگ باشه ...

فکر به اینکه این توده ممکنه یک توده ی سرطانی باشه، چند روزی هست که فکرمو مشغول کرده و  همین

چند ساعت پیش بغضم رو شکست. این گریه سبب شد که دلم تخلیه شه.


صرف نظر از اینکه چی در انتظارمه، فکر به اینکه سلامتیت رو چند وقت دیگه داری از دست میدی یک نعمته!

این طوری میشه که دوس داری از این فرصت به هر نحو استفاده کنی.


۹۲/۰۷/۰۷
ضیاء

نظرات  (۹)

انشاالله که چیزی نیست.
نفوس بد نزن

پاسخ:
پاسخ:
چشم!
نشینی اینو به خودت تلقین کنی ها!
ولی اینی که گریه کردی و سبک شدی خیلی خوبه!البته به نظرم فقط دلیلش اون جوش زیر پوستیه نبوده!

پاسخ:
پاسخ:
چشم!
روزگاری ست که غم بر ما می خندد!
خوب.. نظرم چون خیلی طولانی بود باید در چند قسمت می فرستادمش.. بنا بر این، این قسمت اوله:
eeee.. رفتی دکتر نشون بدی؟؟؟
انشاالله چیزی نیست..
ببخشید اگه رک این حرفمو می زنم، ولی بعضی وقت ها شاید با گفتار رک راحت تر بشه حرفی رو زد..
ببین، من شدیدا به قسمت اعتقاد دارم! یعنی به نظرم هـــیــچ چــیز بی حکمت اتفاق نمی افته!
اون جور که مادر پدرم به اسلام ایمان دارند نیستم و خدا را می پرستم و بعضی از قوانین اسلام را دنبال می کنم.. ولی مثلا مثل خیلی ها، احل بیت برایم خفن ارزشمند نیستند.. یعنی ارتباط خاصی باشون ندارم.. اینارو گفتم که بگم منِ سست دینی، شدیدا به قسمت اعتقاد دارم و بهت توصیه می کنم که الکی نگران نباشی چون همه چیز قسمته.. مثال می زنم.. من اخیرا دو بار همت کردم و رفتم دویدم، رفتم دور یه دریاچه نزدیک خونمون و از مسیری رفتم که بعضی جاهاش هـــیــچ بنی بشری جزء من نبود.. بایدم اعتراف کنمم که یکی دو جاش هم خداییش مقداری می ترسیدم، اما چون تنبلیم می آمد برگردم و از مسیر دیگری بروم، گفتم دل رو باید زد به دریا.. خدا خودش مراقبمه.. اگر هم الآن یکی بیاد و بلایی سرم بیاورد و بعدش با چاقو تیکه تیکه ام کند، لابد قسمتم این بوده!
نمی خوام دلتو خالی کنم، حرفم اینه که هر چی شد قسمته و اصلا نگران نباش.. گیریم توده هه سرطانی بوده باشه، چیزی در روال زندگیت تغییر می ده، جز افسودن اندوه؟
قسمت دوم:
آدم باید بگه بی خیال، اتفاق اگر بخواد بیوفته، میوفته، می تونه تحت هر شرایطی به زندگیش ادامه بده. پــــس نتیجه گیری می کنیم که ناراحت نباش و زندگیت ادامه داره، چه با سرطان، چه بی سرطان.. تنها تفاوت این دو شرایط هم به نظر من افکار آدمن.. چون اگر هم سرطان باشه، آدم خوب باید بره درمانش کنه و این یه رواله که در کنار زندگی آدم سپری می شه.. یعنی به کار های روز مره آدم یه یا چند کار اضافه می شه. پس در اصل چیز خاصی تغییر نمی کنه، جز افکار و دیدگاه آدم به زندگی.. شاید هم چنین رویداد هایی تا حدی خوب باشند چون دیدگاه آدم ها به خیلی چیز ها تغییر می کنه و در حالت خوب آدم ها قدر زندگی و داشته هایشان را می دانند..
وقتی آدم در شرایط جدید قرار می گیره، یعنی مثلا یه مریزیِ خفن می گیره، باید از این حالتش بهترین استفاده ممکن رو بکنه.. یعنی سعی کنه به دیگران بفهمونه داشته هاشون، چیز های مادی نه، بلکه چیز های معنوی مثل سلامتی، روابط خوب، افرادی که آدم را دوست دارند و این چیز ها، چه قدر با ارزش هستند..
و اما سومین و آخرین قسمت نظر تویلم :)

خوب، یه کم شاید چرت و پرت نوشتم و شاید هم ته دلت رو خالی کردم؛ ولی حرفم اینه که خودت رو نگران نکن و انشاالله که چیزی نیست و اگر هم فرض محال، چیزی بود، بدون که هیچ اتفاقی بی حکمت نیست و حکمتشم همیشه یک چیز مثبته، مثلا آموختن دانستن قدر خوبی های کوچک دنیا که به نظرمون هیچ اند و از کنار شان می گذریم. و این که فکرای منفی به ذهنت راه نده و بدون آدم می تونه از هر چیز هم یک برداشت مثبت و هم یه برداشت منفی داشته باشه.. برداشت مثبت امکان این رو فراهم می کنه که آدم با انرژی ادامه بده و برداشت منفی فقط روحیه ی آدم رو مثل انگل از درون نابود می کنه و آدم فقط ناراحت و قمگین می شه و نا امیدی، یعنی شکست. یعنی آدم خودشو (وقتی هنوز بقیه امید وارن، به عنوان اولین نفر) جواب می کنه..
هه.. خوب بلدم لالایی بخونماااا :))) این حرفا راجع به مثبت اندیشی رو چه کسی داره می زنه.. البته افکار من از دید بقیه منفی اند، از دید خودم معمولی اند؛ نه مثبت، نه منفی، خنثی.
امیدت رو از دست نده! امید مهم ترین عامل هستی و ماندن هست.!


پاسخ:
پاسخ:
ممنون بابت نظر ارزشمندت. حتما همین جوری هست که میگی.
راستی تو خیلی صاف و ساده و تمیز حرف میزنی!
من از این حرف زدنت خیلی خوشم میاد.
شیرین میگه که: اگه یه نفر بره وایسه تو پرتگاه بعد باد بهش بخوره و بیفته مغزش متلاشی بشه، حتما قسمتش بوده ک اینطوری بمیره
قبول داری اینو؟

پاسخ:
پاسخ:
بیشترش رو آره. به نظرم شیرین خانوم بیشتر منظورش این بود که ....

از شیرین خانوم می خوایم در این تریبون حاضر بشند و منظورشون رو دقیق بیان کنند
هاهاها شیرین خانم :)))))))))) تو فضای وبلاگی ولی همون شیرینم می شه نامیده شم.. اون قدر هم سخت گیر نیستم..
خووووووب... بانو ش. وارد تریبون می شود.. لطفا یک دست جانانه به افتخارشون
راستش اولش که نظر مهری رو خوندم کمی مکس کردم ولی الآنه ها واقعا به نظرم همان هم قسمت بوده!
قسمت که فقط شامل اتفاقات بزرگ نمی شه.. مثلا اگر یه مگس پرواز کنه تو خونه ی آدم و آدم اونو بکشه، قسمتش مرگ این طوری بوده... و حتی اگر به قبل تر پرواز مگس تو خونه فکر کنیم، مثلا این که پنجره باز بود تا مگس تونست بیاد تو و یا این که شیرینی روی میز بود، می شه گفت فراهم کردن شیرینی برای روی میز و باز کردن پنجره هم اوملی بودند تا مرگ آن مگس که قسمتش بوده، فراهم بشه.. هر اتفاقی می افته دلیلی داره و به رویداد های بعدی بی ربط نیست.
در مورد ایستادن کنار پرتگاه هم باید بگم که اونم به نظرم بی حکمت نیست.. لابد اون فرد باید دیگه می مرده که به پرتگاه راه یافته. یعنی اگر قسمتش چنین مرگی نبوده، لزومی نداشته حتی اصلا این فکر به سرش بزنه که بره اونجا.. به نظرم مثلا اگر کسی خودکشی می کنه و افسرده هست، قسمتش مرگ از طریق خودکشی بوده.. و برای این که سرنوشت اون جوری که باید، رخ بده، یارو مثلا شکست های عشقی می خوره و نمی دونم بی کار می شه و زندگیش کابوس می شه که در آخر همه ی این عوامل باعث خودکشیش بشن..
خوب، یه جوری الآن جواب دادم که خودمم موندم توش و این سؤال ایجاد می شه که پس عدالت خدا این وسط چی می شه و اینا... اون یه بحث دیگه است که الآن خیلی قادر به فکر کردن در موردش نیستم. امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم..
نتیجه می گیرم کــــه یارو قسمتش بوده بره لب پرتگاه بایسته تا بمیره.

پاسخ:
پاسخ:
ممنون شیرین جان.
مهری خانوم امیدوارم منظور قشنگ منتقل شده باشه.

خود من خیلی موافق نظر شیرین نیستم. مخصوصا در مورد خودکشی و اینا ... به نظرم هر لحظه باید در پویایی بود و "چه شوربختند مردمی که از رنجِ تغییر، پناه می برند به دست تقدیر"

نباید آسون تسلیم شد!!
پس اگه قسمت اون فرده خودکشی بوده، واسه چی خدا گفته گناه کبیره ست و روز قیامت ازش جواب میخوام که چرا از نعمتی(زندگی همون) بهت داده بودم خوب استفاده نکردی؟
اگه تو سرنوشت اینجوری نوشته شده باشه هم پس خدا نباید ازش بپرسه که چرا نعمتتو قدر ندونستی:)
من دچار یاس فلسفی شدم انگار:))

پاسخ:
پاسخ:
به نظرم خودکشی مثال خوبی نبود.. خیلی دیگه اغراق کردم..
ولی در این بحث من که دیگه دارم از این همه سؤالایی که دارن برام در مورد نظر خودم پیش میان (عدالت و این چیزا) گیج می شم

پاسخ:
پاسخ:
منم تو خوب نبودن مثالت موافقم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی