ناتوانی
يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۱ ب.ظ
یه هفتهای میشه که دلم بدجوری گرفته. از اطرافیانم دلخورم. پناه آوردم به کتاب و نت. با خدا هم قهر کردم. گریه هم نمیتونم بکنم.
یادم میوفته به سال قبل تو همین موقعها.
همهچیز از اون موقع شروع شد.
ایکاش همون مسیر قبلی رو میرفتم.
ایکاش بعضیها رو نمیشناختم ...
نه من مرد این راهم،
نه شونههام توانایی تحمل این سنگینی رو داره،
نه مغزم تحمل اینهمه آگاهی رو،
نه دلم طاقت این همه غم رو. دلِ من نه مرد آن است که با غمش برآید ...
خیلی میترسم.
پانزدهم آبان اضافه شد: 40 روزی که گذشت، در بهترین دوره از لحاظ میزان رضایت ِشخصی قرار داشتم. روزی نبود که 60 - 70 صفحه مطالعه نداشته باشم. روزی نبود که بهتر شدن روندم رو نبینم. اما در عین ناباوریم، سایه ام، منو زمین زد. اصلاً انتظارش رو نداشتم. :)
۹۳/۰۸/۱۱