نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

از رنجی که می‌بریم (1)

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ق.ظ

1

به یاد دارم در یکی از سمینارهای سال گذشته، سخنران پرسید: "در مواقع بی‌پولی، چه‌کاری برای کسب درآمد انجام می‌دادید؟"

یکی از حضار، که دختر محجبه‌ای بود با لحنی که حاکی از رضایتی خاص در پس ِگفتارش نهفته بود، گفت: "پایان‌نامه می‌نوشتم."

 

2

دوست دوران دبیرستان و دوره‌ی کارشناسی‌ام، یک سالی است که با یکی از هم‌ورودی‌های دوره‌ی کارشناسی ازدواج کرده. او و همسرش هر دو دانشجوی دوره‌ی ارشد در یکی از دانشگاه‌های سراسری‌ هستند.

از وضع درآمدش می‌پرسم. می‌گوید به همراه همسرش در کار نوشتن پایان‌نامه و مقاله و تدریس است. چون دو نفری کار می‌کنند، هر پایان‌نامه سه ماه طول می‌کشد و 2.5 میلیون تومان به دست‌شان می‌رسد. از کیفیت کاری که ارائه می‌کنند، تعریف می‌کند. در انتهای سخنش می‌گوید: "می‌دانم که کار صحیحی نیست و با انجام دادن آن به نوعی عذاب می‌کشم و ناراحتم، اما اگر من پایان‌نامه رو تحویل نگیرم و انجامش ندهم، فرد دیگری آن را انجام می‌دهد." می‌گوید: "من به فکر اینم که وقتی شب می‌روم خونه، 30 – 40 تومن به جیبم اضافه کرده باشم."

 

3

در مغازه‌ی جواهرفروشی یکی از فامیل‌های‌مان نشسته‌ام. صاحب مغازه چندین سال سابقه‌ی کار کردن در حرفه‌ی جواهرفروشی را دارد. چند ساعتی که آن‌جا بودم، سه مشتری آمدند و هر کدام طلا یا جواهری خریدند.

مشتری ناآگاه آمادگی کاملی را برای فریب خوردن دارد. فروشنده‌ی بی انصاف نیز در دل خود اوضاع نابسامان اقتصادی را بهانه می‌کند و با او دولّا پهنا حساب می‌کند؛ به مشتری اول گرمی 110 هزار و خورده‌ای تومان، با دومی و سومی هزار تومان بالاتر یا پایین‌تر قیمت می‌دهد. آن‌ها نیز دل به زبان‌بازی‌های فروشنده می‌دهند و می‌خرند.

وقت ناهار که می‌رسد به غذاخوری می‌رویم. می‌گوید امروز مهمان منی. می‌گویم دل‌درد دارم و من ناهار نمی‌خورم. اصرار می‌کند و نمی‌پذیرم.

ناهار را می‌خورد و وقت بلند شدن می‌گوید: "یا علی مدد."

 

4

ساعت 2 و نیم نصفه شب است و من در حالی راقِم این سطور هستم که تا سه بند فوق را ننوشته‌ام، ذهنم اجازه‎ی خوابیدن را به من نمی‌دهد. فکر رفتن از این سرزمین به ذهنم می‌زند.


۹۳/۰۹/۲۸

نظرات  (۶)

۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۲:۳۴ مهشید دانش
از رنجی که میبریم.....
پاسخ:
:(
از ان فکر ها ...
پاسخ:
:)
:(
چی بگم که نگفتن بهتره......
بعضی وقت ها توجیه‌های همیشگی برای موجه نشان دادن خطا از خود خطا دردناک‌تره.....
پاسخ:
:(
داغ دلم تازه شد...     :(
پاسخ:
:(
چقدر بد :((((
من همیشه فک میکردم باید دنیا رو تغییر بدم  مث احمدی نژاد :))) وقتی دخترخالم ک تازه رفته با تعریفایی ک از اونجا میکنه انگار داره بهشتو توصیف میکنه..اما بعدش ب این نتیجه رسیدم ک واقعا هیچ امیدی نیس ک یه روزی اوضاعمون درست بشه پس برای چی ادم برای یه زندگی بهتر از اینجا نره وقتی نمیتونه هیچ تاثیری داشته باشه؟ اما یه جمله از مارکز رو توی اینستاگرام خوندم ک گفته بود ما فقط باید دنیا رو یکمی قشنگ تر از اونچیزی ک تحویل گرفتیم تحویل بدیم... خیلی ب دلم نشست ..اینکه چقد قشنگ فکر کرده اینکه تو نمیتونی کل دنیا و یا کشورتو تغییر بدی ...شاید وظیفه ی تو همین باشه ک یکمی دنیای اطراف خودتو قشنگ تر کنی...

پاسخ:
چقدر قشنگ گفتین.
ولی خیلی غصه می‌خورم وقتی می‌بینم همه می‌دونیم اشکال کار از کجاست و می‌دونیم "از چه رنج می‌بریم" و می‌دونیم چی‌کار نباید بکنیم، اما انگار نه انگار ...
شایدم هم دوست داریم بمونیم تو فصل اول که : "از رنجی که می‌بریم" و فرصتی برای پرداختن به "چرا رنج می‌بریم؟" را نداریم.
سلام 
من احساس میکنم که فصل بعدی ،یعنی" چرا رنج میبریم "رو هم میدونیم .
اما به اینکه "چگونه رنج نبریم؟ "  اصلا فکر نمیکنیم!!!!
پاسخ:
سلام
بحث جای آسیب‌شناسی بسیار دارد، اما می‌توان حرکات کوچکی در این زمینه برداشت؛ از طریق آگاهی بخشی درباره‌ی موضوعاتی چون تفکر سیستمی.
مدتی هست که فکر می‌کنم چطور میشه مباحث تفکر سیستمی رو برای همگان سهل کرد و توضیح داد تا افق نگاه‌مون بسط پیدا کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی