نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

خاطره ای از گذشته

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ

دیگه تبدیل به یه رویا شده. این‌که دیروز یه جا باشی امروز یه جای دیگه ... امشب می‌خوام یه سفر کوچیک داشته باشم به گذشته ... .

راستش دی‌شب که داشتم با ماشین میومدم تهران، استاد آزمایشگاه فیزیک 2 رو دیدم و با هم صحبت کردیم. من ازش بابته نمره‌ی پایینی که بهم داده بود پیش مادرش گلایه کردم! و اون از موقعیت فعلی من پرسید. و همین شد که تصمیم گرفتم در مورد آزمایشگاه فیزیک 2  (دوره‌ی کارشناسی) بنویسم.

اوایل ترم 3 بود و انتخاب واحد تازه تموم شده بود و ما فرصت حذف و اضافه داشتیم. من طبق معمول بدشانسی داشتم و بدلیل دیرجنبیدن (! بخوانید پایین بودن سرعت نت، کامپیوتر، load نشدن captcha و تمامی چیزهایی که به عنوان موانع انتخاب واحد بودند) نتونسته بودم آزمایشگاه فیزیک 2 رو بگیرم و تنها امیدم به حذف و اضافه بود. خبر رسیده بود که دخترای خفنِ ورودی (! چه دورانی بود) به طور کاملا اتفاقی در فلان گروهِ آزمایشگاه جمع شدن (!) و بعضی از پسرا، که از بخت خوب‌شون تونسته بودن آزمایشگاه رو بگیرن، تلاش می‌کردن که در فرصت حذف و اضافه گروه‌شون رو عوض کنن و برن تو اون گروهی که دخترای خفن جمع بودن. و من که اصلا نتونسته بودم اون درس رو بگیرم، مترصد فرصتی بودم تا در سامانه یکی از گروها ظرفیت‌شون خالی شه و من وارد عمل شم! و خوشبختانه این چنین هم شد و تونستم در یکی از گروه‌هایی که همه‌ی پسرا توش جمع بودن (! و رقابت عجیبی تو اون گروه بود تا برن گروه دخترا) ثبت واحد بکنم!

روز گذشت، و کم کم تب و تابِ اولیه‌ی حذف و اضافه خوابید و من بسیار خوشحال بودم از این‌که تونسته بودم یک واحد به تعداد واحدهام اضافه کنم. داشتیم با دوستان قدم می‌زدیم که باز خبر رسید گروه دخترا یکی خالی شده! آقا موقعیت بدی بود، من که زود خودم رو پشت سیستم رسوندم و در عرض جیک ثانیه تغییر گروه انجام دادم! و صداش رو هم درنیاوردم. خب به این می‌گن جوونی، جو زدگی، جو گرفتگی و ... به خاطر چی؟ به خاطر مثلا هم‌گروهی با چندتا دختر، که شاید مثلا وسطای آزمایش یه نگاه تو نگاه بشیم یا سوال از هم بپرسیم! ترم به زودی گذشت و ما وِل معطل بودیم!

هیچ‌ از یادم نمیره سر جلسه‌ی امتحان، که استاد سوالی از من پرسید بسیار سخت و من گفتم بلد نیستم. چون واقعا سخت بود و می‌خواست بیست نده! (دیشب بهم می‌گفت اون موقع تازه دکترا گرفته بودم، جوگیر بودم!)

و انتهای ترم، باز خبر اومد که اون کلاسی که من در ابتدا به زور توش ثبت واحد کرده بودم، استاد بهشون یه حال اساسی داده و همه نوزده بیست شدن! و من چنین معامله‌ای کرده ام.


۹۳/۰۵/۱۵
ضیاء

خاطرات

نظرات  (۲)

۱۶ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۱۸ یک عدد خانم مهندس
امان از جوگیر شدن!!!نیت که غلط باشه همین میشه دیگه آقا.....
وای من از آز فیزیک متنفرم......آز فیزیک2 رو گذاشتم ترم7 بردارم
پاسخ:
:))  امان از جو! 
اصن میگن: جوه اونی رو که جو میگیره (من)، فقط و فقط یه جوگیر (استاد) میتونه بخوابونه!
ایشالا.
۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۳ باران پاییزی
جوانی است و خامی دیگه و البته تجربه ای خوب براتون که گول ظواهر رو نخورید :)
پاسخ:
تجربه ی شیرینی که در آخر تلخی فزود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی