نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

تقریبا میشه 4 ماه. چهار ماه هست که جایی مشغول نیستم. یعنی جایی کار نمی کنم. یک سوم سال!

و فعلا همش و همش دارم مصاحبه میرم :)) دارم رکورد می زنم تو مصاحبه رفتن. البته هنوز ایده ای ندارم که قراره تهران بمونم یا برگردم تبریز یا گزینه های دیگه :|

تو این مدت می تونستم برم بگردم و جاهای مختلف ببینم، اما نکردم، پشیمونم نیستم!


واسه شما چطوری میگذره؟

۵ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۶
ضیاء

امروز با دو تا آهنگ قشنگ در خدمت‌تون هستم!

 

 

 

+ نگو تنهایی از گلاره شیبانی 

 

دریافت 

 

 

+  Chandelier  دریافت

 

 

 

 

 

امیدوارم شما هم لذت ببرید.

 

۴ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۰
ضیاء

تو این مدت جاهای مختلفی واسه مصاحبه دعوت شدم؛ از شرکتی که واردات خودرو خارجی انجام میده تا شرکت‌های بزرگ سرمایه‌گذاری دولتی و خصوصی. الان تقریبا 4 جا هست که شانس بالایی تو پذیرفته شدن دارم و البته دوست دارم در چنین جاهایی تجربه کسب کنم.

 تو 40 روز گذشته صبر کردن رو یاد می‌گیرم، چون رفته رفته پیشنهادهایی که دریافت کردم بهتر شده! البته نیاز خواهم داشت که به موقع عمل کنم و موقعیت رو از دست ندم.

۱ نظر ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۵۵
ضیاء

انتهای آذر، بالاخره دوره‌ی سربازی‌م تموم شد! ماه‌های آخر سخت می‌گذشت و من برای اینکه حمایت دوستانم رو برانگیزم، ده روز آخر پروفایلم (در تلگرام) رو تغییر می‌دادم و هر روز با یک استیکر به‌روز می‌کردم! در کنار استیکر هم مثه زندانی‌ها روی هر روز یه خط می‌کشیدم! بگذریم.

اما آذر که تموم شد، همزمان با اتمام سربازی، همکاری من با شرکتی که اونجا بودم هم تموم شد! از این‌که بچه‌هارو دیگه نخواهم دید ناراحتم. از یه طرف مشتاقم بدونم که تو چه شرکتی مشغول به کار خواهم شد!

۲ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۵
ضیاء

بابا به پسرش گفت:

- تنها ایراد شرکت شما اینه که حقوقت ثابته و با اضافه کاری نمی‌تونی حقوقت رو افزایش بدی. به محض این‌که ساعت کاری تموم شد باید شرکت رو ترک کنی که مبادا خودت رو الکی خسته کنی ...

+ موضوع اینه که اگه به کارِت علاقه‌مند باشی، دیگه واست مهم نیست که چقدر واسش وقت می‌ذاری؛ حتی اگه ساعت کاری تموم شده باشه، کارت رو ادامه می‌دی چون بهش علاقه‌مندی !

- پسرم اگر این حرف رو می‌زنم تو ناراحت نشو. کاری که تو الان انجام میدی تخصصی نیست و اگه تو یک روز سرِ کار حاضر نشی بقیه هم می‌تونن انجامش بدن ...
+ (پسر داره با خودش میگه: اطلاعات بابا از شغلِ من کافی نیست و از این رو فکر می‌کنه کارم تخصصی نیست)

- ... و آخرش میشی یکی مثل من که تا آخر عمرش داره واسه یکی دیگه کار می‌کنه ...
+ (پسر داره تلخ‌ترین سخنانی که میشه از بابا شنید رو می‌شنوه ... عزت نفسی که از پسر به واسطه خودتخریبی بابا کم میشه قابل توجهه. آخه میگن باباها، قهرمان بچه‌هاشونن. مسیر و عاقبتی که بابا واسه پسرش ترسیم می‌کنه هم تو عزت نفس پسر تاثیر می‌گذاره)

پسر می‌تونه به سه (3) صورت ناسالم به این پیام پدرش واکنش نشون بده.

صورت اول: منفعلانه (پذیرش) . هرچی که بابا گفت تو ذهنش حک میشه و مقاومتی در برابرش نداره. در این مورد، حقیقتن اگر ارتباطی بین پدر و پسر شکل نگیره بهتر از شکل‌گیری ارتباط مخربه.

صورت دوم: فرار از حرف‌های پدر و انکار اون‌ها به شکل ناموثر. حرف‌های پدر مدام در ذهن پسر بازخوانی میشن و پسر برای فرار از اون‌ها به سمت گزینه‌ها و آرام‌بخش‌های خارجی روی میاره. از قبیل سیگار، مواد مخدر، مشروب، معشوقه‌های یک شبه و ... . همه این‌ها واسه خاطر فراموشی و از یاد بردن حرف‌هایی هست که از سمت بابا دریافت کرده. در این مورد هم اگر ارتباطی بین پدر و پسر شکل نگیره بهتر از شکل‌گیری ارتباط مخرب و با کلی پیامدهای ناگواره.

صورت سوم: جنگ و مبارزه با حرف‌های بابا. در این صورته که پسر واسه اثبات نادرستی حرف‌های پدرش مدام تقلا می‌کنه. و این تقلا کردن و مبارزه برای اثبات خود، بخش بزرگی از زندگی پسر رو تشکیل میده. پسر با هر موقعیتی که روبرو میشه به چشم یک مبارزه نگاه می‌کنه که باید طرف مقابل رو شکست بده و خاک کنه. شکست از طرف مقابل هم یعنی اثبات همه‌ی حرف‌های پدر. در این مورد هم اگر ارتباطی بین پدر و پسر شکل نگیره بهتر از شکل‌گیری ارتباط مخربه.

اما پسر می‌تونه به شیوه‌ی سالم با این پیام پدر روبرو بشه. به شرطی که چنین مواجهه‌ای رو یاد گرفته باشه و بتونه ازش بهره بگیره.

به نظرتون چگونه میشه به شیوه‌ی سالم با این پیام‌های تخریبی مواجهه شد؟

۵ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۴
ضیاء

رفیقم واسه بیست و هفتم آذرماه به مقصد ایالت فلوریدا بلیط گرفته. یک‌سالی بود که درگیر کارهای پذیرش بود و بعد از 6 ماه انتظار کشیدن و دویدن دنبال کارهای ویزا و تحمل استرس‌های فراوان تونست از دانشگاه fau پذیرش بگیره. استرس واسه خاطر اتفاق‌هایی بود که در ترکیه افتاد از جمله کودتای نافرجام ارتش ترکیه و بسته شدن سفارت آمریکا در این کشور ... .

این اواخر همش دارم به همه صحبت‌هایی که تو دو سال گذشته بین‌مون رد و بدل شده فکر می‌کنم. چقدر من اصرار می‌کردم که "اینجا شرایطت خوبه و بهتره همین جا بمونی"، اما اون نگاه دیگه‌ای داشت و دکترا خوندن در رشته‌ی فیزیک در دانشگاه‌های آمریکا رو ترجیح می‌داد. می‌گفت برای فارغ التحصیل فیزیک تو ایران هیچ کاری جز تدریس نیست. راست هم می‌گفت. بهش می‌گفتم چرا شغل پدرت رو ادامه نمی‌دی؟ می‌گفت اگه ادامه بدم درسته از لحاظ مالی تامینم (ماهی حداقل 10 میلیون تومان – شغل: دفترخانه!) اما علاقه‌ای بهش ندارم. راست هم می‌گفت؛ هیچ‌وقت نباید درامد ملاکِ اصلی تعیین شغل باشه. بهش می‌گفتم چرا وارد حوزه‌ی کاری غیر از رشته‌ی تحصیلیت نمی‌‌شی؟ اون‌جا بود که می‌گفت "موندن اینجا فایده‌ای نداره! ... تو چرا موندی؟! تو که راحت می‌تونی تو بهترین دانشگاه‌های خارج پذیرش بگیری! مطمئن باش یه روزی از این انتخابت پشیمون میشی!"

حالا اون دو سال گذشته، من سربازیم داره تموم میشه و روزی رسیده که من با شنیدن حجم اخبار ناامید کننده‌ای که هر روز به طرف میاد، دارم پی می‌برم که موندن اینجا فایده‌ای نداره! دو هفته‌ی دیگه اون می‌خواد بره و من رو با همه اون حرف‌هایی که واسه متقاعد کردنش زدم، تنهام بذاره ... .

یاد حرف‌های امیر مهرانی می‌افتم. گاهن تو زندگی با تصمیم‌هایی مواجه میشی که گزینه‌ی درست یا نادرست معنی نداره. چند تا گزینه می‌تونن باشن که انتخابشون واسمون مناسب باشه. با این حرف‌هاست که کمی آروم می‌گیرم و تصمیم به موندن رو می‌ذارم پای تصمیم‌هایی که انتخاب درست و نادرست واسش معنی نداره!

البته این رو هم بگم که قبلا از موندنم نوشته بودم. نوشته بودم که حوصله ندارم دکترا بخونم و دنبال کار کردن هستم. هنوز هم سر حرفم هستم. بهترین انتخاب واسه من اینه که  جایی پیدا کنم که بتونم واسه کار کردن پذیرش بگیرم!

از رفیقم می‌خوام در مورد نگرانی‌هاش بگه... میگه "تنها نگرانیم تو این سال‌ها اینه که اتفاقی واسه خانواده‌م بیافته و من نتونم پیش‌شون باشم." این نگرانی من هم هست ... شاید اصلی‌ترین نگرانیمه! تو دلم واسه این شهامتش آفرین می‌گم.

شاید به ذهن بیاد که رفتن واسه خود فرد لذت بخشه و این مادر و پدرش هستن که تو این دوری غصه می‌خورن. یه جورایی قبول دارم. به این معما خیلی فکر کردم؛ جوابی که بهش رسیدم شاید کمی سنگدلانه به نظر برسه، اما منطقی‌ترینه ...

۲ نظر ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۲
ضیاء

روزای عجیبی رو میگذرونم.

هیچ وقت تا این اندازه به روح زخم خورده‎م، که در بستر آرمیده، نزدیک نبودم ...

۲ نظر ۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۷
ضیاء
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۰
ضیاء

میگن سعی کن از مسیری که داری به سمت هدفت فدم برمیداری لذت ببری و همش به این فکر نکنی که کِی به مقصد میرسی؟ و لذت رو در رسیدن به مقصد خلاصه نکنی.

درسته، قبول. اما مدتیه مسیری که دارم میرم یکنواخت و تکراری شده... دیگه جذابیت سابق رو نداره.

حتی شده که به هدف و مسیری که واسش کشیدم و همه چیزهای دیگه شک کنم.

 

۲ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۴۹
ضیاء

کاش می‌شد بخوابی و وقتی بلند شدی همه چیزی که می‌بینی جز شادابی و نشاط نباشه. همه چیز سر جاش باشه ... 

تو جای خودت باشی، چیزی که دوست داری رو انجام بدی، اونقدر کار باشه واسه انجام دادن که صبح تا شب بدویی واسش و آخر شب از خستگی بمیری ...

صبح فردا روزی دیگه باشه که همه چی باز جای خودشه ...

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۹
ضیاء