1
"... ما از بخش اول فاوست درس هولناکی میگیریم. این روایتِ عطش مرد میانسال برای جوانی از دست رفتهاش است و کدام انسان مدرنی است که وقتی به دوران میانسالی نزدیک میشود، جوانی ناکردهاش را به میزان زیاد با خود نداشته باشد. عطش برای این زندگی ناکرده، همان افتادن به دام تراژدی قسمت اول فاوست است. تمام کفشهای آدیداس، لباسهای طرح هاوایی و ماشینهای ورزشی در دنیا هم نمیتوانند آرزوی جوانیِ از دست رفتهی انسان میانسال را برآورده سازند. تمدن به بهای عرضهی بسیاری چیزهای تخصصی، زندگیهای ناکردهی بسیاری را به ارمغان آورده است. هر انسان متمدنی برای فرهنگ و تمدنی که سرشت خام او را پخته کرده، بهایی میپردازد. تلاش برای زندگی کردن بخشهای ناکردهی زندگی، همان اشتباهی است که فاوست در بخش اول مرتکب شده و پایان آن جز افسردگی و محنت نیست. کجفهمیهای دیگر انسان امروزی هیچکدام به اندازهی این مورد برایش هزینه در برنداشتهاند. اگر گوته این امر را در اوایل قرن 19 درک کرده، درک آن برای انسانهای امروزی صد برابر حیاتیتر است.
... درسِ قسمت اول فاوست یک حقیقت هوشیار کننده و غیر قابل اجتناب است: هیچ راهحلی برای زندگی ناکردهی ما وجود ندارد."
متن فوق قسمتی از کتاب "تکامل آگاهی"، نوشتهی رابرت جانسون، است.
2
خلاصه معرفی فیلم زیبایی آمریکایی (American Beauty):
فیلم زیبایی آمریکایی محصول سال 1999 میلادی است. این فیلم در همان سال موفق به دریافت 5 جایزهی اسکار، از جمله اسکار بهترین فیلم شد.
لستر برنهام (با بازی کوین اسپیسی)، مرد 42 سالهی شاغل در یک مجلهی تبلیغاتی است. او که از کارش ناراضی است با همسر خود نیز رابطهی موفقی ندارد و روابط این دو مدتهاست که به سردی گراییده است. او دچار افسردگی است به گونهای که خودش را مردهی متحرک میداند. همچنین جین، تنها فرزند او، و همسرش هر دو بر این باورند که لستر یک بازندهی بزرگ است.
بعد از مدتی لستر با آنجلا، دوست جین، آشنا میشود و احساس میکند بعد از مدتها عشقی در دل او بوجود آمده است. یک شب، جین، آنجلا را به خانه دعوت میکند. لستر از این موضوع آگاه میشود و زمانیکه جین و آنجلا در اتاق مشغول صحبت با یکدیگر هستند، فالگوش میایستد و میشنود که آنجلا از او خوشش آمده و او را فردی جذاب دیده است و گمان میکند اگر کمی بدنسازی کار کند جذابیت او بیشتر خواهد شد. همین چند جملهی آنجلا باعث تحول یکبارهی لستر میشود؛ او اینک به دنبال زندگی ناکردهی خویش و جوانی از دست رفتهاش است. خیلی زود خود را از کار اخراج میکند، و شغلی با کمترین مسئولیت (سرخ کردن گوشت همبرگر!) پیدا میکند. تمرینهای بدنسازی را پیش میگیرد و در روابط خود با همسرش به گونهای برخورد میکند که امیالش همانند گذشته سرکوب نشوند. به دنبال ایجاد خوشیهای از دست رفته، او از پسر همسایه، ریکی، مواد مخدر تهیه میکند. ریکی از 15 سالگی به مواد مخدر روی آورده و همین مسئله باعث شده تا پدرِ بدبین او، که سرهنگ بازنشستهی نیروی دریایی است، نسبت به او بدبینتر شده و هر ماه از او تست اعتیاد بگیرد. با گذشت زمان، سرهنگ به روابط لستر و ریکی مشکوک میشود و گمان میکند که رابطهی آن دو از نوع همجنسبازی است. همین گمانِ باطل باعث میشود لستر توسط سرهنگ به قتل برسد ...
3
همانطور که در کتاب تکامل آگاهی مطرح شده است، موقعیتی که فاوست و لستر در میانسالی داشته اند، اصطلاحاً بحران میانسالی نام دارد. به نظر میرسد برای دور ماندن از این بحران لازم است آنگونه که میخواهیم زندگی کنیم، نه آن گونه که از ما میخواهند. و این نیازمند شناخت دقیق خود و تعیین مرزهای وجودی است.