نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

نیاز ناشناخته

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

نگاهم به قفسه‌ی کوچک کتاب‌هایی که در طول یک‌سال اخیر خریده شده‌اند معطوف شد. دو کتاب را بیشتر می‌پسندم و زندگانی‌ام تاثیر بیشتری از آن‌ها می‌پذیرد:

1 – ماندن در وضعیت آخر (با ترجمه‌ی اسماعیل فصیح)

بر روی ترجمه‌ی اسماعیل فصیح تاکید لازمه، چون همان‌طور که دکتر شیری گفتند، مرحوم اسماعیل فصیح کتاب رو یک‌بار از نو (برای مردم ایران) نوشتند. یکی از کاربردی‌ترین کتاب‌هاست که تا نخوانید، نمی‌دانید که چیست.

2 – خوش‌بینی آموخته شده

این کتاب روی یک نکته تاکید بسیار می‌کنه و اون مفهوم "تعبیر" هست. این‌که من مشاهداتم از "ارتباطاتی که با محیط اطرافم" دارم را چگونه تعبیر می‌کنم؟ و آیا من به تعبیرهایی که دارم آگاه هستم؟ برای منی که سرعت ذهنی بالایی در پردازش اطلاعات دارم (=یک نقطه‌ی قوت)، تعبیرهایی که از ارتباطاتم داشتم، در عموم موارد، به صورت ناخودآگاه و بدون کوچک‌ترین درنگی صورت می‌گرفت (لازم به ذکره که من از این عدم درنگ و بالاتر بودن سرعت پردازش در تعبیر وقایع بسیار خوش‌حال بودم). چه بسا تعبیرهایی که می‌توانستند نادرست باشند.

 

۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۲
ضیاء

"اولین شرط محقق بودن این است که در مواجهه با هر اندیشه‌ای، به سادگی از کنار آن عبور نکنیم"*، به سادگی نپذیریم و به سادگی دست رد بر سینه‌ی آن نزنیم. آن را با معلومات هر چند ناقص خود بسنجیم و سبک سنگین کنیم. اگر توانستیم دلایل قانع‌کننده‌ای برای پذیرفتن آن اقامه کنیم، آن را فعلاً بپذیریم، بدون آن‌که تعصب جاهلانه‌ای روی آن داشته باشیم. اگر دلایل را بر رد آن اندیشه برجا کردیم، آن را فعلاً مردود بدانیم، در عین این‌که احترام صاحب اندیشه را محفوظ داشته‌ایم. و اگر اندیشه برای‌مان مجهول نماید، از آن پیروی نکنیم که "لا تقف ما لیس لک به علم" (از آن‌چه که به آن علم نداری، پیروی مکن - آیه‌ی 36 سوره‌ی اسراء) تا این‌که به اهل فن آن اندیشه مراجعه کنیم و شرایط را جویا شویم؛

خواه آن اندیشه را از فرستاده‌ی خدا دریافت کنیم یا از سوی مخالف خویش.

* نقل به مضمون از کتاب "از شریعتی" – نوشته‌ی عبدالکریم سروش


۱ نظر ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۰
ضیاء

در این پست می‌خواهم در مورد بوجود آمدن توهم توطئه و یکی از روش‌های برطرف کردن آن را بیان کنم!

سه روز هفته‌ی گذشته به این اختصاص کرد که خواستم عینکی زاپاس تهیه کنم برای دوره‌ی آموزشی سربازی!

به همان مغازه‌ای رفتم که اولین بار عینکم را از آنجا تهیه کرده‌ بودم. انتظار داشتم همان مرد 7 سال گذشته را ببینم، اما شاگردش آن‌جا بود و من را نمی‌شناخت (شاگرد که می‌گویم، سخن از مرد 35 ساله‌ای است).

بلا نسبت شما، او گمان می‌کرد من گاوم! و نمی‌فهمم و می‌خواست به انواع لطایف‌الحیل جنس بنجلی برایم قالب کند. به قدری رفتار او عجیب بود که چند باری به آینه‌ی نصب شده در مغازه نگاه کردم ببینم که آیا این خودم هستم یا ... . به خودم شک کردم!

تا این‌که روز سوم صاحب اصلی مغازه آمد. وقتی فهمید شاگردش چه‌کار کرده، اوضاع را خود مدیریت و عینک را آماده کرد.

عینک را که به چشم زدم، توهم توطئه نیز به سراغم آمد؛ این‌که مبادا نفر بعدی بخواهد سرم کلاه بگذارد.

به خانه که رسیدم دیگر کتاب‌های معرفتی عبدالکریم سروش، برایم جذاب نمی‌نمود. در خود علاقه‌ی عجیبی به خواندن کتاب دکترین شوک (The Shock Doctrine) می‌دیدم. کتاب را شروع به خواندن کردم. کتاب در مورد نظام اقتصادی مبتنی بر سرمایه‌داری متوحش آمریکاست و توسط نائومی کلاین، فعال اجتماعی و نوسنده‌ی کانادایی تنظیم شده است.


نائومی کلاین

نائومی کلاین

"ایون کامرون"، رئیس انستیتو روان‌پزشکی دانشگاه مک‌گیل کانادا و رئیس انجمن روان‌پزشکی آمریکا معتقد بود که با وارد آوردن شوک به مغز انسان‌ها، می‌توان ذهن آن‌ها را تهی کرد و سپس شخصیت‌های جدیدی را بر لوح نانوشته و بکر ذهن‌شان ترسیم نمود! تحقیقات او به صورت مستقیم از سوی سازمان جاسوسی سیا حمایت مالی می‌شدند.


دکتر ایون کامرون

دکتر ایون کامرون

نکته‌ی عجیب ماجرا این‌جاست که دکتر کامرون آزمایش‌های وحشیانه‌ی خود را بر روی دانشجویان پزشکی خود انجام می‌داد! دانشجویانی که در ابتدا به خاطر مسائل جزئی به او مراجعه کرده بودند اما با وضعیتی اسف‌بار جنایتگاه او را ترک می‌کردند. "گیل کاستنر" دانشجوی 19 ساله‌‌ای که از افسردگی خفیفی رنج می‌برد برای مداوا به دکتر کامرون مراجعه کرد. اما زمانی‌که به خانه برگشت همانند کودک چند ساله‌ای، انگشت خود را می‌مکید، مثله بچه‌ها حرف می‌زند و بر روی کف آشپزخانه ادرار خود را جاری می‌ساخت.


گیل کاستنر

گیل کاستنر

اما در سوی دیگر ماجرا، "میلتون فریدمن"، موسس مکتب اقتصادی شیکاگو، نظریات دکتر کامرون را در سطح اقتصادی مطرح می‌کرد. او معتقد بود: "در اثر فاجعه اصلی،(مثل کودتا، حمله تروریستی، فروپاشی بازار، جنگ، سونامی با توفان) حالت شوک همگانی تمام جمعیت را فرا می‌گیرد. درست همان‌گونه که موزیک کرکننده و ضربات درون سلول بازجویی، زندانی را سست می‌کند (کارهایی که دکتر کامرون روی بیماران خود انجام می‌داد)؛ فروریختن بمب‌ها، موج ترورها و توفان‌های درهم کوبنده نیز در خدمت سست کردن کل جامعه قرار می‌گیرد، "جوامع شوک زده" غالباً از چیزهایی که در حالت عادی سرسختانه از آن‌ها محافظت می‌کنند، دست برمی‌دارند."


میلتون فریدمن

میلتون فریدمن

نتیجه‌ 1: با خواندن دو فصل ابتدایی به این نتیجه رسیدم که تا افراد دیوانه‌ای چون "ایون کامرون" (روان‌پزشک جانی و استاد شوک درمانی) و "میلتون فریدمن" (نظریه‌پرداز اقتصادی و استاد شوک درمانی اقتصادی) هستند، ما چه افراد بی‌آزار و مناسبی برای هم‌زیستی با دیگران هستیم!

نتیجه 2: بسیاری از ما خوبیم چون ناتوانیم و اگر تواناتر از این بودیم، به این خوبی نبودیم (اینجا).

نتیجه 3: و با خواندن همین کتاب است که توهم توطئه‌ام (به اطرافیان) برطرف می‌شود!

۳ نظر ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۰:۴۸
ضیاء

کتاب ضیافت، نوشته‌ی افلاطون یکی از چند کتاب پیشنهاد شده توسط استاد حسین الهی قمشه‎‌ای است. 

افلاطون در این کتاب در باب عشق، به سادگی و شیوایی، از زبان استاد خود، سقراط، سخن می‌گوید.

حجم کم و متنِ روان کتاب، آن را مناسب شب‌های طولانی زمستانی قرار داده است.



۰ نظر ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
ضیاء

همیشه برام سوال بود که چرا با وجود این‌که به برخی از عادات بدمون آگاهی داریم و می‌دونیم که انجام اون‌ها به ما صدمه‌ می‌زنه، اما باز انجام‌شون می‌دیم؟

مثلاً می‌دیدم معتادین به مواد مخدر رو که خودشون اقرار می‌کنن به مضر بودن این عادت، اما نمی‌تونن کنارش بذارن و از اون پرهیز کنن. یا مثلاً دزدها.

یا اصلاً جای دور نَرَم، خودم! خودم با وجود این‌که اعتیاد زیادی به اینترنت دارم و می‌دونم که این باعث عقب افتادگی از برنامه‌ی روزانه‌ام میشه یا در موارد مکرری، باعث جابجا شدن برنامه‌ام میشه، باز دارم به این رویه ادامه می‌دهم و انگار نه انگار.

یعنی منطق و حساب دو دوتا چهارتا برقراره و می‌دونیم قضیه از چه قراره اما ... .

کسانی که بد را پسندیده‌اند             ندانم ز نیکی چه بد دیده‌اند؟


گذشت و گذشت و گذشت تا این‌که در یه‌جا، چیزی خوندم، که البته قبلاً به گوشم خورده بود اما توجه کافی بهش نشون نمی‌دادم:


" […] معمولاً تصور ما (که میراثی ارسطویی است) این است که اگر انسان از نظر ذهنی و عقلی به درستی و نیکویی امری واقف و قانع شد، به لحاظ عملی هم به آن گردن خواهد نهاد. آن‌ها می‌گفتند مشکل، مشکل علم (و جهل) است، و آنان که به نیکی‌ها عمل نمی‌کنند برای آن است که آن نیکی‌ها را چنان‌که باید نمی‌شناسند […] "


اما خدا یک عامل دیگه‌ای رو مطرح می‌کنه و اون "حُب" و "محبته" (دوست داشتن یک چیزی).


حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 160 می‌فرماید:

وَ کَذا مَن اَبغَضَ شَیئاً اَبغَضَ اَن یَنَظُرَ اِلَیهِ وَ اَن یُذکَرَ عِندَهُ

اگر کسی چیزی را دوست ندارد، نگاه به آن و یاد آن را نیز دوست نخواهد داشت.


وقتی یاد و نگاه رو دوست نداشتیم، مطمئنن عمل به اون رو هم دوست نخواهیم داشت.

اما چطور میشه نسبت به چیزی بد حُب نداشته باشیم؟


" […] ما اگر بخواهیم دلبستگی خاصی را از وجود خود بزداییم باید دلبستگی دیگری پیدا کنیم. عشقی اگر هست، عشق دیگری باید، تا او را از میدان بیرون کند […] "


" […] و این محبت ورزیدن است که سرچشمه‌ی همه‌ی فضایل است، نه صرف دانستن و حکیم شدن […] "


اون یه‌جا: کتاب

ویدئو مرتبط

۲ نظر ۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۷:۰۰
ضیاء

این چند وقتی که گذشت، کتاب‌های مختلفی خواندم:

  • تئوری انتخاب (ویلیام گلسر)
  • خوش‌بینی آموخته ‌شده (مارتین سلیگمن)
  • 5 نقطه‌ی قوت برتر خود را بشناسید (تام راث)
  • ما در کدام جهان زندگی می‌کنیم؟ (عبدالکریم سروش)
  • صد قانون نانوشته‌ی مدیریت (که انصافا ترجمه‌ی نامناسبی داره و نمی‌شه پیوسته خوند)
  • ذهن کامل نو (دنیل پینک - که تموم نشده)
  • دانش و ارزش (عبدالکریم سروش – که تموم نشده)
  • از شریعتی (عبدالکریم سروش – که تموم نشده)
  • سیر حکمت در اروپا (محمدعلی فروغی – کو تا تموم شه!)

چند وقتی است که به خَطِ کتاب‌های عبدالکریم سروش زده‌ام. اندیشه‌های او مخالفان بسیار زیادی در ایران دارد. اما افکارش قابل تامل هستند و نمی‌توان به آسانی آن‌ها را پَس زد. در جست‌وجوی کتاب‌هایش به کهنه‌کتاب‌فروشی‌ها سر زدم و تعدادی از کتاب‌هایش را تهیه کردم. مهارت کتاب‌خوانی‌ام اندکی بهبود یافته و برای درک مفاهیم یک کتاب، نیازی به خواندن تمام آن ندارم. برای مثال از کتاب خوش‌بینی آموخته ‌شده، قسمت‌هایی را خواندم که برایم لازم هستند، بدون این‌که مفاهیم اصلی از دست روند. در مواجهه با کتاب‌های ترجمه، مقدمه‌ی نوشته شده توسط مترجم را نمی‌خوانم تا مبادا تصویر ذهنی متفاوتی قبل از خواندن کتاب ایجاد شود (البته کتاب‌های ترجمه شده از صافی ذهن مترجم عبور یافته‌اند و مطمئنن مفاهیم اصلی نویسنده کمی تحریف یافته‌اند که این اجتناب‌ناپذیر است).

محاسبه که کردم، دیدم هر ماه به طور متوسط 25 هزار تومان خرج کتاب کرده‌ام، از مرداد تا آذرماه!. بله تا آذر، یعنی کتاب‌‌های آذرماه از پیش تهیه شده‌اند.

بعدها در مورد کتاب‌های فوق بیشتر صحبت خواهم کرد.

۱ نظر ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۰۳
ضیاء

1

خیلی وقته که تو مطالب، از احساس خودم ننوشتم. گاهاً فکر می‌کنم خیال خامیه که بتونم همه‌ی احساسم رو ثبت کنم. تنها چیزی که مطمئنم اینه که زمان داره می‌گذره، خیلی سریع.

این هفته عکس سیاه‌سفید سه‌درچهاری انداختم تا کارای مربوط به درخواست اعزام رو ترتیب بدم. کم‌کم دارم واسه دوره‌ی سربازی آماده میشم :).

وقتی به این فکر می‌کنم که به احتمال زیاد 2 سال دیگه هم قراره تهران زندگی کنم، تردیدی من رو در بر می‌گیره. با وجود همه‌ی قُلدرم قُلدرم بازی‌هایی که پیش مامان‌وبابا انجام میدم تا خودم رو نسبت به تصمیمی که گرفتم مطمئن و آگاه نشون بدم، اما ته دلم یِخوده ترس وجود داره که در انتهای سال 95 چیزی کف دستمو نگرفته باشه ... . شاید به خاطر اینه‌که انتظاراتم از خودم رفته بالا و گویی‌که باید شق‌القمری چیزی انجام بدم ...!

فکرای زیادی واسه این دو سال کردم. برنامه‌های زیادی دارم که شاید تو 2 سال نشه تماماً بهش پرداخت. قراره این دو سال رو زندگی کنم. پس کمال‌طلبی خاموش!

این روز‌ها سعی می‌کنم فقط یاد بگیرم (متمم بخونم، کتاب بخونم، تجربه کنم، ثبت کنم) و مهم‌تر از اون، آت‌آشغالایی که ذهنمو پر کردن رو بریزم بیرون. و چیزی‌که نباید یادم بره، عمل کردنه.


2

مرداد ماه امسال بود که کتاب نسبتاً کوچک و روانِ "تکامل آگاهی" (نوشته‌ی رابرت جانسون) رو خوندم. البته 70 درصدش رو توی دو، سه ساعت. اما چون لازم بود واسه نوشتن پایان‌نامه و دفاعیه خودم رو آماده کنم، گذاشتمش کنار. کتاب در مورد مباحث سفر زندگی هستش و بسیار خواندنی ترجمه شده. دیروز دوباره کتاب رو باز کردم. مقدمه رو خوندم. چقدر زیبا نوشته شده :

... بعدها من درباره‌ی ریشه‌ی لغت شادی (happiness) پژوهش کردم و دریافتم که این کلمه از فعل اتفاق افتادن (to happen) گرفته شده است. به عبارت دیگر شادی در مشاهده‌ی هر آنچه که روی می‌دهد، یافت می‌شود. اگر نتوانی از آنچه برای نهار امروز تدارک دیده‌ شده شاد شوی، احتمالاً شادی را در جای دیگر نیز نمی‌یابی. شادی را در هر آنچه که پیش‌آید، بجوی!

* بدون هر گونه خلط مباحث، لطفاً ادامه‌‌ی پست رو بخونین.

در جلسه‌ی اول دوره سفر زندگی، دکتر شیری به بحث شادی و شادمانی و تفاوت اون با سُرور و بهجت درون اشاره کردن و در مورد خواستگاه‌های ارضای هر کدوم توضیح دادن. این‌که شادی و شادمانی کوتاه‌مدت هستند و اگه بخوایم اون‌ها رو طولانی‌مدت کنیم، بدبختی‌مون شروع میشه! پس یعنی شادی نکنیم؟ به جای این‌که شادی رو دایمی کنیم، گزینه‌ی بهتری داریم و اون بهجت و سُرور درونه.

چیزایی که باعث شادی و شادمانی میشن از قبیل: موفقیت، امکانات، برتری در روابط، اندورفین – آدرنالین ...

و چیزایی که منشأ سرور و بهجت هستن: ایمان، تعلق، انجام وظیفه، یگانگی با هستی، در یک معنای کلی قرار داشتن، موثر بودن و فایده رسوندن ...

ایمان: به ما امنیت میده

تعلق: احساس این‌که یکی هست که وجودم براش مهمه و منتظرمه

یگانگی با هستی: درخت و گیاه و گربه و موش و ... به اندازه‌ی من حق زیستن تو این دنیا رو دارن

در یک معنای کلی قرار داشتن: یعنی این‌که معنای واحدی زندگی‌مون رو دربرگرفته و به زندگی وحدت داده

پس با این حساب میشه بهجت و سُرور درونی داشت، اما در چهره شاد نبود ...


3

علیرضا روشن در یک فایل صوتی، تعدادی از شعرهای زیبا و الهام بخش خود را خوانده است:

کاش میشد مُرد، مثل راه رفتن، خوابیدن، خرید کردن ...

کاش میشد خواست، و مُرد ... 

دریافت
عنوان: شعرخوانی علیرضا روشن
حجم: 5.38 مگابایت

۴ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۲
ضیاء

بعد از ظهر سه‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش، دیداری با سمانه عبدلی داشتم.

کتاب جوانمرد نام دیگر تو از عرفان نظر آهاری را از او هدیه گرفتم. من نیز کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم رو برایش تقدیم کردم.



در صفحه‌ی اول کتاب جوانمرد نام دیگر تو می‌خوانیم:

جوانمردا!

چندان که توانی از مال و جاه و از قلم و زبان از هیچ‌کس دریغ مدار که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی.

                                                                                                                        عین‌القضات همدانی


از او بابت این کتاب سپاسگزارم.
۱ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۱
ضیاء

این چند روز هفته به اندازه‌ی تمام دو سالی که گذشت دوندگی داشتم. از این اتاق به اون اتاق ...

دوندگی‌ها به خاطر دفاعیه‌ی پایان‌نامه و دوره‌ی سربازی بوده.

موضوع پایان‌نامه‌ای که کار کردم به قدری خاصه که کم‌تر استادی قبول می‌کنه تا داوری‌شو به عهده بگیره.

هنوز تاریخ دفاع به طور قطع مشخص نشده ...

با رئیس دانشکده در مورد سربازی صحبت کردم. گفت پیگیری می‌کنم اما دو شرط می‌ذارم که باید بپذیری‌شون. من هم فعلا قبول کردم تا ببینیم چی پیش می‌آد. البته شرط‌ها خیلی هم خاص نیست. رئیس دانشکده، یه 20 – 25 سالی هست که تو سمتش ابقا شده و الان هم برای ریاست دانشگاه کاندیدا شده. اگه تا موقع سربازی من بذاره بره (رئیس دانشگاه بشه) شاید اون دو تا شرطی که گذاشته هم از یاد بره!

تو هفته‌ای که می‌گذره با بانو ش. رفتیم خانه‌ی توانگری طوبی و در جلسه‌ی کتاب‌خوانی و نمایش فیلم شرکت کردیم. اسم کتاب بیداری قهرمان درون و اسم فیلم هم city of angles بود. یه جمله از فیلم خیلی نافذ بود. دکتر اولی (مگی) به دکتر دوم میگه: "ما برای جان مردم می‌جنگیم، درسته؟ تا حالا دقت کردی با کی می‌جنگیم؟!"



تو صحنه‌ای دیگه از فیلم، سِت (Seth یا همون شیث) با تمرکز بسیار بالایی داره گلابی رو گاز می‌زنه! و این برام خیلی زیبا می‌نماید! (سِت فرشته‌ای هست که انسان بودن رو ترجیح میده به فرشته بودن)



البته من اون روز (سه شنبه) یه چیزبرگر از بوفه‌ی دانشگاه گرفتم و خوردم و تمام بدنم داشت آلرت می‌داد.

همچنین یه کار ویراستاری تو مرکز کارآفرینی دانشگاه گرفتم! (مردم میرن اونجا ایده میدن تبدیل به عمل می‌کنن، من می‌رم ویراستاری می‌کنم! ینی یه همچین آدم عقب افتاده‌ای‌م!) بعد ِاین‌که پیشنهاد همکاری رو دادم، مسئوله پرسید: "به کارهای نشریه هم علاقه‌مندی؟" و من جواب دادم: "به ویراستاری بیش‌تر علاقه دارم." (عجب جواب حکیمانه‌ای!)


۵ نظر ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۷
ضیاء